۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

چیزی بین نمک و مرفین...



چیزی بین نمک و مرفین...
فیلم مازیار بهاری روزنامه نگار مقیم کانادا در مورد «اعترافات » در جمهوری اسلامی، ماه گذشته در «بی بی سی » فارسی به نمایش درآمد. این فیلم به شرح موارد معینی ازاعتراف گیری از مخالفان سیاسی رژیم ایران می پردازد. بهاری با تعدادی از قربانیان این سیاست مصاحبه کرده است. خود او نیز در سال 1388 در تهران به دام ماموران امنیتی افتاد و زیر فشارهای جسمی و روحی مجبور به چنین «اعترافاتی » شد. بیداد 34 سالۀ رژیم اسلامی از جمله در زندان ها آن چنان شنیع و وقیح است که حتی اگر بارها در موردش شنیده باشیم بازهم برای مان تازگی دارد. بر زخم های کهنه نمک می پاشد. خشم و نفرت نسبت به آمران و عاملان این جنایت ها را بر میانگیزد و حس دادخواهی را بیدار میکند.
فیلم مستند بهاری نیز بر مخاطب چنین تاثیری دارد.
اما پیام بهاری در فیلمش تنها این نیست. بهاری از طریق افراد مصاحبه شونده یا گفتار خودش، فلسفۀ «عدم خشونت » و ضرورت «مبارزه مسالمت آمیز مدنی » را تبلیغ می کند.
بهاری فقط به تبلیغ مثبت این فلسفه و سیاست بسنده نمی کند.  او در مناظر های که ماه پیش از شبکۀ «بی  بی سی» فارسی پخش شد بر مبارزه قهرآمیز و انقلابیونی تاخت که در مبارزه با رژیم های مرتجع از شیو ه های غیر مسالمت آمیزاستفاده کرد ه اند. بحث بهاری و همفکرانش بر چند پایه استواراست.
اول این که اعتقاد به مبارزه قهرآمیز و دست زدن به آن، تفاوت بین دیدگاه و عملکرد نظام سیاسی حاکم و مخالفانش را از میان برمی دارد. نطفۀ سرکوبگری را در دل اپوزیسیون می کارد و اگر در آینده چنین اپوزیسیونی به قدرت برسد با مردم و مخالفان خود همین کاری را خواهد کرد که جمهوری اسلامی انجام  میدهد.   دوم این که مبارزۀ قهرآمیز به دست حاکمان بهانه میدهد و باعث می شود که سرکوب و استبداد در جامعه شدیدتر شود.  سوم این که دوران مبارزات قهرآمیز در سطح جهانی سرآمده است و پیروزی ملتها یکی پس از دیگری دارد از طریق اعتراضات سازمان یافتۀ مدنی و صندوق رای و حمایت جامعۀ جهانی به دست میآید. اگر هم امروز درکشورهایی شاهد فعالیتهای قهرآمیز هستیم همه از سوی نیروهای تاریک اندیش و ضددمکراتیک است و نتیجۀ مثبت و متمدنانه ای به بار نخواهد آورد.
مشکل دیدگاه بهاری و دیگر «مخالفان خشونت»  اینست که تصویر ناقصی از واقعیات موجود را به نمایش میگذارند. تازه، این تصویر را هم با گزینش و تفسیر دلبخواهی و «ارزش های » مجرد عرضه میکنند.
نقطۀ شروع اینان، رابطۀ آشتی ناپذیر بین نظم و نظام حاکم با اکثریت محکوم و محروم در جامعه و دنیا نیست. یعنی ازاین واقعیت حرکت نمی کنند که منافع اساسی کارگران وزحمتکشان و زنان و مردان ستمدیده را نمی توان با منافع نظام جهانی سرمایه داری و دولت های استثمارگر (خواه دمکراتیک بورژوایی باشند خواه مستبد و دیکتاتوری عریان مثل رژیم مذهبی ایران(  آشتی داد. در دنیای واقعی استثمارگران وستمگران از استثمار و ستم دست برنخواهند داشت مگر این که نظام اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که استثمار وستم را ممکن میکند و موجه جلوه میدهد از ریشه دگرگون شود. ریشۀ قهراینجاست. واقعیت خشونت عریان و پنهان حاکم بر دنیای کنونی ازاینجا سرچشمه میگیرد. تغییر ریشه ای این وضعیت مفهومی جز انقلاب قهرآمیزندارد، چرا که حاکمان نظم موجود برای منافع خود، هر لحظه قهر و خشونت اعمال میکنند. فقط به ارتش، پلیس، نیروهای امنیتی، تسلیحات و زندانهایشان نگاه
کنید.  فقط به جنگ های بزرگ و کوچکی که در طول حیات سرمایه داری توسط طبقات حاکم به راه افتاده و مردم را تحت نام ملت، دین و نژاد به جان هم انداخته رجوع کنید. فقط به تجاوز، اشغالگری و کشورسازیهای خونین مثلا در اسرائیل یا دربالکان فکر کنید.  به جنگ هایی که اینک به نیابت از قدر تهای امپریالیستی توسط کارگزاران شان اینجا و آنجا به پیش میرود.  اما قهر و خشونت فقط اینها نیست.
آیا مرگ سالانۀ میلیونها نفر براثر سوء تغذیه، قحطی، گرسنگی و بیمار های قابل علاج، قهر و خشونت نیست؟ آیا در گسترش شبکه های قاچاقِ دختران و تجارت پرسود سکس در سراسر دنیا هیچ خشونتی نمی بینیم؟ آیا کار خرد کننده و عقده های کودکان کار )کودکانی که باید در شرایطی مناسب از نظر فکری و جسمی رشد کنند و آیندۀ جامعۀ را بسازند(  صلح و مسالمت را بشارت میدهد؟ این پرسشها را
حالا حالاها می توان ادامه داد.
کارل مارکس جملۀ مشهوری دارد که «قهر مامای تاریخ است» این حرف را مارکس نه فقط در مورد دنیای سرمایه داری و شیوۀ واژگونی و دگرگونی آن بلکه در مورد تمامی نظام های طبقاتی در طول تاریخ می گوید. واقعیت اینست که سقوط نظام برده داری و رسیدن گروه های بزرگی از جامعۀ بشری یعنی بردگان به حق «انسان شمرده شدن » به شکل قهرآمیز انجام گرفت.  در گوشه و کنار دنیا جنگ ها
و شورش های خونین درگرفت تا نظامی نو به دنیا آمد.  گذر از شکل های متنوع نظام های فئودالی و ماقبل سرمایه داری، از جمله فرو ریختن قدرت مطلقۀ کلیسا و سلطنت های قرون وسطایی، بدون جنگ های دهقانی و انقلاب های بورژوایی ومشخصا تاثیر راگیرانقلاب فرانسه ممکن نبود. همین نظام دمکراسی بورژوایی غرب که مازیار بهاری به آن اعتقاد دارد و از آن نفع می برد بر خرابه های زندان
«باستی» و سرهای قطع شدۀ لویی شانزدهم و ماری آنتوانت و اشراف مرتجع ومفتخور استوار شده است. لغو اقتصاد برده داری درآمریکای سرمایه داری و ساختن جمهوری فدرال در آن سرزمین نیز در گرو جنگ داخلی میانۀ قرن 19 بود.
همۀ این مثا لها ضربه ای است بر یکی دیگر از استدلا لهای«ضد خشونت » امثال بهاری. طبقه ای که این جنگها و خشونتهای ناگزیر تاریخی را رهبری کرد همان طبقه ای است که دمکراسی بورژوایی مطلوب و محبوب بهاری ها را مستقر و حفاظت کرده و تا به اینجا رسانده است. پس چطور طبقه ای که قدرتش را با تیغۀ گیوتین یا شکافتن سینۀ حریفانش برقرار کرد توانست پرچمدار دمکراسی شود اما کسانی که بخواهند علیه بهره کشی و ستمگری سرمایه داری دست به سلاح ببرند به ادعای بهاری حتما مستبد و سرکوبگر خواهند شد؟ این سکه یک روی دیگر هم دارد. تعصب مازیاربهاریِ «ضد خشونت » به دمکراسی غربی به او اجازه نمی دهد که توجه درخوری به بمباران امپریالیستی عراق و افغانستان، شکنجه در زندانهای گوانتانامو و ابوغریب، و....داشته باشد.  او ترجیح می دهد از کنار این«تناقض» بگذرد. به خودش اجازه نمی دهد در مورد این جنایات فیلم بسازد.  البته تناقضی در کار نیست. دمکراسی بورژوایی با آن قهری که دربطن روابط زیربنایی نظام جهانی سرمایه داری جاری است مانعه الجمع نیست. حافظ آن روابط است. روی دیگر سکۀ دیکتاتوری طبقۀ حاکم است.
مازیار بهاری در نگاه به تاریخ از «استاندارد دوگانه » پیروی میکند. او به طبقه ای که انحصار اعمال قهر را با دولت، اسلحه، جنگ، محکمه و زندان به دست دارد بی توجه است و به آن نمی پردازد. اعمال قهر را فقط از جانب کسانی مذموم می داند که «وظیفه » یا «حق »شان نیست. یعنی از سوی مردم عادی و انقلابیونی که هدفشان رهایی از این وضعیت به وسیلۀ انقلاب است. بهاری با این طرز فکراز افشای همه جانبۀ جنایات جمهوری اسلامی نیز بازمی ماند. تاکید او مطلقا بر ستمی است که بر مخالفان ضد خشونت در ایران رفته است. مرزبندی دائمی بهاری با مبارزات قهرآمیز و این که «خشونت طلبان بهانه به دست سرکوبگران میدهند » این فکر را القاء می کند که سرکوب احزاب مسلح یا حتی سرکوب کسانی که درمبارزات خشونت آمیز خیابانی نظیر تظاهرات 6 دی 1388 شرکت کرده اند، توجیه پذیراست. همین دیدگاه، بارها اصلاح طلبان مسالمت جو را در مواجهه با مبارزات و خیزش های انقلابی در کنار ستمگران خودی یا قدرت های بین المللی قرارداده است.  امثال بهاری به جای درمان قطعی زخم ستم و استثمار، برای توده های محروم و محکوم، مرفین تجویز می کنند.
 حمید محصص
برگرفته از نشریه آتش شماره 13 دی ماه 1391