۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

بنگلادش: آوار و آتش و عصیان!


بنگلادش: آوار و آتش و عصیان!
 


روز 4 اردیبهشت یک مجتمع ساختمانی (که محل چندین تولیدی بود) به نام رانا پلازا در اطراف داکا پایتخت بنگلادش فرو ریخت. ولی بعد از سه هفته هنوز از زیر آوار جسد کارگران بیرون می آید. دیروز (پنج شنبه 20 اردیبهشت) اخبار از 1000 کشته خبر داد. فاکس نیوز این واقعه را مرگ بارترین حادثه صنعتی تا کنونی اعلام کرد. ولی هنوز تلفات نهایی معلوم نیست: هیچ کس نمی داند به هنگام ریزش چند نفر در «رانا پلازا» کار می کردند. نزدیک به 1000 نفر کماکان مفقودالاثر هستند. روز چهارشنبه (19 اردیبهشت) یک تولیدی پوشاک دیگر آتش گرفت و حداقل هشت نفر جان دادند.

بعد از ریزش ساختمان رانا پلازا مردم بنگلادش به خیابان ریختند، به بعضی از کارگاه های تولیدی که شرایط مشابهی دارند حمله کردند. کارگرانی که از حادثه جان به در برده اند (و در این مدت بدون دستمزد مانده اند و بدهی هایشان هم پرداخت نشده است) جاده ای که از شهر به محل کارخانه منتهی می شود ساعت ها بستند. هنوز چند روزی از این واقعه و بروز خشم عمومی نسبت به آن نگذشته بود که محافل حکومت از طریق همدستان خود در میان بنیادگرایان اسلامی بخشی از عوام را با شعار «اجرای قانون شرع در مورد کسانی که به مقدسات توهین می کنند» به خیابان ها کشاندند تا اذهان را منحرف کنند و نظام حاکم را از زیر فشار خارج کنند. این نوع انحراف اذهان، مدت هاست که به یکی از شگردهای دولت های سرمایه داری به ویژه در کشورهای عقب مانده خاورمیانه و شمال آفریقا برای کنترل اوضاع تبدیل شده است.

ولی واقعه رانا پلازا به حدی تکان دهنده بوده که بورژوازی حاکم و شرکای بزرگ بین المللی اش هنوز نتوانسته اند به سادگیِ دفعات قبل آن را دو سه روزه به فراموشخانۀ رسانه ای تحویل دهند. خشم مردم دنیا برخی شرکت های بزرگ را بر آن داشته که به حقه های «روابط عمومی» متوسل شوند. آدیداس که بسیاری از وسایل ورزشی اش در بنگلادش تولید می شود یک خط ویژه درست کرده که کارگران بنگلادشی اگر شکایتی از شرایط کاری شان دارند «اس ام اس» بزنند. بنتون و برخی دیگر «قول داده اند» شرایط کار کارگرانشان را بررسی کنند. سازمان کار جهانی گفته پیشنهادی برای بهبود شرایط کارگران به دولت بنگلادش ارائه می کند. برخی فعالین کارگری در آمریکا به راه افتاده اند تا از شرکت های آمریکایی تقاضا کنند فکری برای کارگران بنگلادشی بکنند. برخی هم صحبت از تحریم «گپ» و سایر محصولات ساخت بنگلادش می کنند. آخرین خبر این است که تحت فشار افکار عمومی دولت بنگلادش مجبور به تعطیل 18 کارگاه تولیدی شده است.

ولی مسئله این است که با تغییر شرایط کار، بنگلادش از در آمد (سالی بیست میلیارد دلاری) خود از این صنعت بی بهره خواهد شد چرا که شرکت های فراملیتی بیزنس خود را به جای دیگری منتقل خواهند کرد. دلسوزی این شرکت ها برای کارگران در تصمیم  اخیر «وال مارت» متبلور است. این ابر فروشگاه فراملیتی که در اغلب نقاط جهان شعبه دارد از بزرگترین مشتریان کارخانه ای بود که چند ماه پیش دچار آتش سوزی شد و 112 کشته داد بود. اخیرا وال مارت اعلام کرد که هیچگونه غرامتی به قربانیان این حادثه پرداخت نخواهد کرد. با تحریم یکی دو فروشگاه (حتی اگر بشود تحریمی موثر سازمان داد) و با چانه زنی بر سر دو سه دلار اضافه حقوق و با گدایی ترحم سرمایه های بین المللی مشکلی حل نخواهد شد.

مقاله ای که در زیر می آید زمستان گذشته به بهانه آتش سوزی فوق الذکر نوشته شد و متاسفانه هنوز موضوعیت دارد.

 شرح وضعیت کارگران نساجیِ بنگلادش - سیما توکلی
 

 
بنگلادش بزرگترین صادر کنندۀ پوشاک جهان بعد از چین است و 19 میلیارد دلار پوشاک صادراتیاش نزدیک به 80 در صد درآمد ارزی کشور را تامین میکند. در حدود 5000 کارگاه و کارخانه که اغلب در محدوده داکا پایتخت بنگلادش قرار دارند بین دو تا سه میلیون نفر شاغلاند و برای مارک هایی بین المللی نظیر گپ، تامی هیلفیگر، تسکو و والمارت لباس و کلاه بیسبال و... میدوزند. مزد این کارگران ماهی 73 دلار است که پائین ترین دستمزد در آسیا به حساب میآید و تقریبا یک سوم مزد متوسط کارگر هندی است. همین حقوق پائین است که باعث شده صنعت پوشاک بنگلادش بتواند در آسیا رقابت کند.

هشتاد در صد کارگران نساجی بنگلادش زنان جوانند. جرمی سیبروک نویسندۀ کتاب «شهرهای جنوب» مینویسد «فقط ساعت هفت و نیم صبح و غروب است که میفهمی داکا در واقع شهر زنان کارگر است. در این ساعات شهر پر از زنان جوان میشود، صندلهایشان غباری از خاک در کناره خیابان بلند میکند، و هر روز صبح از فلاکت بار ترین سکونتگاههایی که تصور میکنید معجزه وار تمیز و مرتب ملبس به رنگ هایی درخشان طلوع میکنند.»

این زنان جوان از روستاهای فقیر به زاغهها و محلات فقیر نشین کارگری آمدهاند. سرشار از این امید که محیط تنگ روستا و خانوادههای پدرسالار و ازدواجهای اجباری و فقر را رها میکنند و سرنوشتشان را به دست میگیرند. اغلب امید دارند که بتوانند پولی جمع کنند و بخشی از حقوق ناچیزشان را برای خانواده بفرستند تا شاید به این طریق بتوانند ارزششان را ثابت کنند.

امکانات کاریشان در شهر ناچیز است. تحصیلاتشان بسیار اندک است. تجربه کاری (که در شهر به درد بخورد) ندارند. کارشان را ارزان میفروشند و استثمارشان آسان است. صحبت از هفتهای شش تا هفت روز کار است، روزی 13 ساعت خم شدن پشت چرخهای خیاطی، ردیفهای طولانی چرخ خیاطی. صحبت از غبار نخ و کتان است که باعث بیماری «ریههای قهوه ای» میشود، صحبت از بچههای ده دوازده سالهای است که به عنوان «دستیار» زنان جوان مشغول به کارند، اغلب زیر میزها مینشینند، پارچههای اضافی را با دستهای کوچکشان قیچی میکنند، نخ میبرند، بر اثر ساعتهای طولانی کارِ خمیده اغلب ستون فقراتشان کج و ناقص میشود. صحبت از آزار و خشونت جنسی و دست درازی به زنان در پائین زنجیره تولید است. صحبت از تابوهاست، از تجاوزهایی که در بسیاری موارد به خودکشی منجر میشود.

زندگی این کارگران نزاعی است بیوقفه با تغذیه نامناسب، با پناهگاههای محقر و آب آشامیدنی آلوده، با ضعف و بیماری، با مشکلات حمل و نقل و استراحت ناکافی .... اغلب با رانندههای ریکشاهای دوچرخهای ازدواج میکنند. تا وقتی که از پس کارهای خانه یعنی پخت و پز، مراقبت از بچهها و آوردن آب و سوخت برمیآیند، شوهران از کار کردنشان در خارج از خانه خوشحال هم هستند. ولی شرایط نامساعد کار و زندگی سلامتیشان را به شدت تحلیل میبرد و وظایف و تضادهای بعد از ازدواج بارشان را افزایش میدهد. نتیجتا تحمل شدت کاری که صنعت پوشاک از کارگرانش طلب میکند غیر ممکن میشود. سن متوسط کارگران نساجی 19 سال است. اغلب پس از چند سال کار یا کنار گذاشته میشوند و یا خودشان مجبور به ترک کار میشوند و جایشان با خیل دیگری از زنان جوانی که از روستا آمدهاند پر میشود.

این زنان در پایین ترین ردۀ کارگران پوشاک جای دارند. مزد متوسطشان 60 در صد مزد مردان است. کارهایی که باید انجام دهند پر مخاطرهتر از سایر بخشهای صنعت پوشاک است، صحن کارگاه هایشان شلوغتر است، سیستم تهویه کار نمیکند، استانداردهای جلوگیری از آتش سوزی اعمال نمیشود، زورگویی توسط سرپرستهای مرد بیداد میکند.... حتی در همین مورد آتشسوزی اخیر سرپرستان به زور از فرار کارگران جلوگیری کردند و میخواستند مجبورشان کنند به سر کارشان باز گردند.

هر از چند گاهی، و به ویژه در مواجهه با فجایعی نظیر آن چه ماه پیش واقع شد، فشارهایی از جانب نیروهای لیبرال و مترقی بر کمپانیهای بین المللی که از این کارگاههای ناامن استفاده میکنند وارد میشود تا از کارگاه هایی با شرایط بهتر استفاده کنند. شرکتها هم گاهی برای خالی نبودن عریضه تظاهر به اعمال فشار میکنند (مثلا مدیر عامل شرکت «ها اوند ام» سوئدی در سفری به داکا از نخست وزیر بنگلادش خواست که حداقل دستمزد را افزایش دهند) ولی واقعیت این است که این کار (و تولید) ارزان بخش لاینفکی از کارکرد اقتصاد جهانی سرمایه است و به محض این که قیمت تولید در بنگلادش بالا برود کمپانیهای غربی خط تولید را به کشور دیگری منتقل خواهند کرد. مهم نیست که این جابهجایی چه عواقبی برای زندگی مردم داشته باشد. در عرض 5 سال گذشته، 40 در صد از صنایع نساجی پاکستان (عمدتا به خاطر گرانتر بودن تولید در پاکستان) به بنگلادش منتقل شد. شصت هزار خانوار کارگری در جنوب پنجاب پاکستان از نان بخور نمیر محروم شدند. در کل پنجاب زندگی نزدیک به دویست هزار خانوار که به طور مستقیم و غیر مستقیم وابسته به این صنعت بودند زیر و رو شد.

با تشدید فرایند جهانی سازی، کنده شدن هر چه بیشتر دهقانان کشورهای «جهان سوم» از زمین و ورودشان به عرصه تولید صنعتی مرتبا به شمار پرولتاریای جهان افزوده میشود، مرکز ثقل و ترکیب پرولتاریا نیز تغییر میکند. سی سال پیش صنعت پوشاکی در بنگلادش موجود نبود. امروز نزدیک به سه میلیون نفر فقط در این بخش مشغول به کارند. یک اقتصاد جهانی تولیدی با استفاده از کار ارزان، بخش حیاتی از کارکرد سرمایهداری جهانی است. این پرولتاریای جدید در کارگاههایی که مقررات و شرایط استبدادیاش دست کمی از پادگان ارتشهای ارتجاعی ندارد کار میکند، هر لحظه در معرض سوانح کار، هر روز درگیر فوق استثمار، در گردش دائمی میان ساعات طولانی کار، تحقیر و تهدید و تجاوز از طرف کارفرما و حراست و پلیس، و دقایق کوتاه و پر اضطراب «استراحت» در زاغه هایی پر جمعیت و نا امن و آلوده.

بخش عظیمی از این پرولتاریای جدید زنانند. زنانی که به واسطۀ تغییرات اقتصادی بیش از پیش به نیروی کار ملحق میشوند. در تقابل با سنت و ایدههای قهقرایی (که مرتبا برای سرکوبشان تبلیغ میشود) قرار میگیرند و قدرتی انفجاری را در خود ذخیره میکنند. این زنان واقعا تجسم همان پدیدهای هستند که مارکس و انگلس بیش از 160 سال پیش در توصیف طبقۀ پرولتر گفتند: آنان که چیزی برای از دست دادن ندارند به جز زنجیرهای بردگی شان.

برگرفته از نشریه آتش شماره ی دی 1391
نشریه آتش اردیبهشت ماه 92

n-atash.blogspot.com