۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

چالش های جنبش دادخواهی

چالش های جنبش دادخواهی
سولماز مرادی

خواست اجرای عدالت در مورد عاملان و آمران جنایات دهه 60، همیشه یک عرصۀ مهم  مبارزه و چالش فکری در جنبش دادخواهی بوده است. ستون فقرات این جنبش را بازماندگان آن کشتارها تشکیل می دهند. از زمان خیزش سال 88 و به واسطۀ این واقعیت که رهبران جنبش سبز خود از دست اندرکاران و شریکان کشتار دهه 60 بودند، پرسش ها در مورد آن فاجعه در سطح عمومی تری مطرح شد. بسیاری از مردم منجمله از صفوف همان جوانانی که خود را با جنبش سبز معنی می کردند رهبران شان را زیر سوال کشیدند و در مورد مسئولیت های گذشته شان توضیح خواستند. بسیاری از کسانی که از آن کشتارها چیزی نمی دانستند و یا بنا به ملاحظه کاری و ترس سکوت اختیار کرده بودند، جرات گرفته و به سخن در آمدند. اما در این عرصه نیز، مثل هر جای دیگر، با فکرها و گرایشات سیاسی متفاوتی روبرو هستیم. پیش از هر چیز باید گفت مسئول کشتار زندانیان سیاسی، تمامیت جمهوری اسلامی فارغ از این جناح و آن جناح است. امروز بازجوها و آدمکش های حرفه ای ِ آن جناحی که با تقلب انتخاباتی در سال 88 قدرتش را تحکیم کرد، بیشرمانه در برابر اعتراضات بازماندگان کشتارهای دهۀ 06 می گویند: «بروید یقۀ موسوی را بگیرید. ما آن زمان کاره ای نبودیم». وقتی از بازماندگان کسی ناچار می شود پس از سال ها برای دریافت ورقۀ گواهی فوت به دادگاه انقلاب رجوع کند با این پرسش حاج آقای کریه المنظر روبرو می شود که: «اِ..... چرا اونو کشتن؟ ما بودیم کسی را به خاطر داشتن عقیده ای دیگر آزار نمی دادیم». (از دروغ های اینان همین بس که امروز حتا مجوز برگزاری نماز فطر را به سنی مذهب ها نمی دهند چه برسد به ابراز بی خدایی و عقاید کمونیستی). همین ها وقتی ورقۀ گواهی فوت اعدامی را صادر می کنند در برابر «علت مرگ» می نویسند: «خفگی». منظورشان از خفگی مشخص کردن اعدام از طریق به دار آویختن است. وقتی اعتراض می کنی، این پاسخ را می شنوی: «ما نمی توانیم برای زندانیان عقیدتی مجازات دار را بنویسیم، باید بگوئیم خفگی». این ها برای مصون ماندن از خشم مردم دروغ می گویند. پروندۀ مقامات این جناح و سابقه جنایت کارانه شان برای مردم رو است، عملکردشان هم طی سال هایی که پست و مقام های بلندمرتبه داشته اند نشان از ماهیت شان دارد. همه  شان باید حساب پس بدهند. از سوی دیگر برخی از مدت ها پیش در برابر شعار عادلانۀ «نه می بخشیم، نه فراموش می کنیم» پیشنهاد وصله پینه شدۀ «می بخشیم؛ اما فراموش نمی کنیم» را داده اند. اول از همه این نداهای «تسامح جویانه» از سوی افراد و نیروهایی از درون جمهوری اسلامی به گوش رسید که در دهه 60 در پست های مهم امنیتی - اطلاعاتی و اجرایی قرار داشتند. نباید گمان کرد که این ها «مصلح» شده اند. محتملا پیشنهاد «بخششی» که می دهند به موقعیت خودشان مربوط است و یک حسابگری و دل نگرانی از این که در فردای تحولات جامعه چه چیزی در انتظارشان خواهد بود. در غیر این  صورت چرا شفاف نمی گویند چه گذشت و نقش آن ها چه بود؟ باید از اصلاح طلبان حکومتی که از ما می خواهند «اشک ها را بشوئیم. فراموش نکنیم، اما ببخشیم» پرسید چرا؟ چرا باید این نظام طبقاتی/ دینی و گردانندگانش را که بهترین دختران و پسران این جامعه را به قتلگاه بردند تا مردم را از نیروی آگاه محروم کنند، تا راه آیندۀ انقلابی را مسدود کنند، تا سالیان دراز با استثمار و ستم، با جهل و خرافۀ دینی حکومت کنند و خفت بارترین مناسبات اجتماعی را بر جامعه تحمیل کنند ببخشیم؟ مساله فقط این نیست که آمران و عاملان آن جنایت ها شاکی خصوصی دارند. شاکی عمومی، جامعۀ آزادمنش و پیشرو و  مترقی فردا است. چرا که آن جنایات جهت گیری و نحوۀ ادامۀ حیات جامعه  را با نابودی سرمایه های فکری و نیروهای انسانی ارزشمندش، با لگدمال کردن وجدان و ارزش هایش تعیین کرد. «ببخشیم» روی دیگر سکۀ «اعدام باید گردد»ی است که بارها از زبان امت متعصب و جاهل حزب الله در خیابان ها شنیده ایم. بر این «بخشش»، دورنمای انقلابی و منافع مردم و آگاهی و خرد جمعی حاکم نیست. مردم را نسبت به روابط و تضادهای طبقاتی، و یا علل رفتارهای به اصطلاح جنون آمیز حاکمان آگاه نمی کند. کمکی به ترسیم روابطی که باید در جامعۀ نوین آینده در بین مردم برقرار شود نمی کند. کمکی به فهم جایگاه واقعی آنتاگونیسم طبقاتی و محتوای قوانین و تصمیم گیری های حقوقی و جزایی در جامعۀ فردا نمی کند. پس بهتر، معقول تر و عادلانه تر این است که نبخشیم و منتظر تشکیل دادگاهی مردمی در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی باشیم. متهمان در آن دادگاه می توانند پیشنهاد «فراموش نکردن اما بخشیدن» را طرح کنند و این حق را دارند که از خود رفع اتهام کنند. حق دارند وکیل داشته باشند و وکیل شان را خود انتخاب کنند؛ همان حقی که بستگان ما از آن بی بهره بودند. حق دارند تفهیم اتهام شوند؛ همان حقی که به بستگان و یاران ما داده نشد. بهترست «توبه» و «تقیه» نکنند که این چیزی نیست که می خواهیم بشنویم. بهترست در برابر نظام انقلابی سوسیالیستی آینده تعظیم نکنند، مجیزگویی نکنند و مسئولیت کارهای خود و نظام طبقاتی و دینی شان را به عهده بگیرند. قضاوت و تعیین مجازات را بر اساس بررسی حقیقت به مردم بسپارند.اما از هم اکنون بگوییم که رفع اتهام بسیار دشوار است. سخنی با بازماندگان آن کشتارهایک گرایش فکری در میان برخی بازماندگان اینست که بیش از این که نگاه شان برای دادخواهی متوجه مردم باشد به نهادهای بین المللی متوسل می شوند. شکی نیست که برای بلند کردن فریاد دادخواهی و افشای جنایت های جمهوری اسلامی در مقیاسی وسیعتر می توان و باید از ابزار نهادهای بین المللی استفاده کرد. اما این کار باید با قدرت، بیان حقیقت و دفاع از حقیقت به پیش برود و نه با مظلوم نمایی. و یادمان نرود که این نهادهای بین المللی همان هایی اند که در دهه 60 و هنگام وقوع فاجعۀ 76 به خاطر ملاحظات سیاسی لب از لب باز نکردند و نظاره گر آن فجایع بودند. در میان عده ای از بازماندگان این گرایش هست که رنگ و روی حقوق بشری به مطالبات خود بزنند و بستگان از دست رفتۀ خود را شهروندانی مظلوم معرفی کنند و بگویند: «فرزندان ما کاری نکرده بودند. کسی را نکشته بودند. بی گناه اعدام شدند. آن ها صرفا عقایدی داشتند، صرفا یک اعلامیه پخش کرده بودند و....» این تفکر نادرست و دادخواهی ضعیف مرتبا توسط همان نهادهای بین المللی که می خواهند مبارزه را از محتوای سیاسی و انقلابیش تهی کرده و بی رنگش کنند، توسط اصلاح طلب های مغضوب، توسط باقیمانده های حزب توده و فدائیان اکثریت تقویت می شود و به خورد مردم داده می شود. اولین اشکالش اینست که پروندۀ بسیاری از کمونیست ها و انقلابیون را که در نبرد مسلحانه با رژیم در کردستان، در آمل و در پیکارهای خیابانی کشته شدند  از دایرۀ دادخواهی بیرون می گذارد. با این تقسیم بندی، گروهی از مبارزان ضد رژیم شایستۀ دفاع هستند و گروهی نیستند. این نوع از دادخواهی، پیشاپیش نام بخش بزرگی از مبارزان جان باخته و شکنجه شده و حبس کشیده را از فهرست جنایت های جمهوری اسلامی حذف می کند و از همان گام نخست باعث تضعیف جنبش دادخواهی می شود. رنج برگشت ناپذیری که بازماندگان متحمل شدند، همبستگی و همدلی هر انسان دلسوز و شرافتمند را برمی انگیزد اما این ادعا نامه های مظلوم نمایانه  مبتنی بر واقعیت نیست. چرا که «آن ها» یعنی مادران، پدران، خواهران، برادران، فرزندان و رفقای ما واقعا کاری کرده بودند. کسانی از بین آنان دست به اسلحه بردند تا در مبارزه ای قهرآمیز حساب رژیم ضدمردمی را برسند. برخی مقالات افشاگرانه نوشتند و اعلامیه پخش کردند. عده ای با سخنرانی  ماهیت نظام طبقاتی دینی را برای مردم روشن کردند. برخی سازمان دهندگان شوراهای کارگری و دهقانی و تشکلات زنان و یا دانشجویان بودند. برخی روبروی دانشگاه بساط فروش کتاب های آگاهی بخش کمونیستی به راه انداخته بودند و.... همگی (بی تفنگ یا با تفنگ) به دنبال آگاه کردن مردم برای مبارزه و رهایی جامعه از چنگال دولت طبقاتی واپسگرای اسلامی بودند. در این کار محق بودند و رژیم جمهوری اسلامی در آزار و پیگرد و حبس و شکنجه و اعدام آنان ناحق بود.واقعیت اینست که ایران در دهۀ 60 عملا درگیر یک جنگ داخلی شد. پیشروترین توده های مردم، پیشروترین مناطق کشور و پیشروترین نیروهای سیاسی به دنبال در هم شکستن بندهای اسارت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بودند. می خواستند سرنوشت خود را به دست گیرند. انقلاب نکرده بودند تا به عقب برگردند. پس در هر جا که امکان و فرصت یافتند کوشیدند نهادهای قدرت مردمی را بسازند. جمهوری اسلامی اما رژیمی واپسگرا و نمایندۀ طبقۀ استثمارگری بود که منافعش در تضاد کامل با منافع توده های مردم قرار داشت. ریشۀ خصومت ها و درگیری های قهرآمیز اینجا بود. سرکوب و آزار و تلاش رژیم برای گسترش خفقان و ارتجاع که از همان روز اول به قدرت رسیدنش آغاز شد از این خصومت طبقاتی بر می خاست. جنگ عادلانۀ مردم کردستان و ترکمن صحرا، خیزش زحمتکشان عرب در خوزستان، مبارزۀ عادلانه صدها هزار کارگر در سراسر کشور، مقاومت و مبارزۀ زنان علیه تحمیل قوانین مردسالارانه و علیه حجاب اجباری، بازتاب همین رابطۀ قهرآمیز میان ستمگران حاکم با ستمدیدگان بود. در بطن این جنگ داخلی، عزیزان مان (بی تفنگ یا با تفنگ) دست به کاری زدند بزرگ  و احترام برانگیز. پنهان کردن واقعیت، بی احترامی به آن «دریا دلان» است.بی شک یاران ما اشتباهاتی داشتند، ناپختگی ها و ندانم کاری هایی داشتند و این ها باید نقد و پژوهش شود تا مسیر رهایی هموارتر گردد. اما به رغم ناپختگی ها آن ها پر شور و انقلابی در پی دنیایی بودند بدون ستم و استثمار طبقاتی و برای این جان عزیز خود را از دست دادند. پس باید از آن شور و جوشش و آرمان خواهی انقلابی یاد بگیریم، تجربیات مثبت آن ها را توشه راه کنیم، اشتباهات سیاسی و عملی را نقد کنیم و مسیر را ادامه دهیم. دانش انقلابی همراه با شور مبارزاتی چیزی است که امروز بیشتر از همیشه به آن نیاز داریم. به دست آوردن رهایی هزینه می خواهد و از جنس جان. آیا آن ها در این باور اشتباه کردند؟ نه. هیچ اشتباهی نکردند.این حرف دوستانۀ ما با عزیزانی است که خیال می کنند با اظهاراتی چون «بستگان ما کاری نکرده بودند» می توانند به عدالت دست یابند. تاریخ نشان داده که هیچ وقت مظلوم نمایی راه به جایی نبرده است. بلکه برعکس. اظهاریه و دفاع قاطعانه، بر اساس حقیقت (و عین حقیقت) همیشه می تواند جان و روان مردم را تکان دهد و برانگیزاند. پس بیایید ایده ها و مبارزات جانباختگان کمونیست را انتشار دهیم. شجاعانه به مردم بگوییم که برای رسیدن به جامعه ای کمونیستی مبارزه می کردند، می خواستند چرخ نظام ستم و استثمار چندین هزارساله را از کار بیندازند. هدفشان رهایی مردم ستمدیده بود و در این راه جان گرانبهای خود را بیهوده از دست ندادند.

بر گرفته از نشريه آتش شماره 9


۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

آتش شماره 9


آتش
شمارۀ 9، شهریور 1391 منتشر شد
در این شماره می خوانید:
از اینجا دانلود کنید

 آن جنایتهای نابخشــودنی   

چرا این زمین لرزهها  پس لرزه ندارد 

  حقیقت خونین سرمایه داری 

چالش های جنبش دادخواهی 

روزی که خمینی باد کاشت و توفان درو کرد 

نشـینند و زاینـد شـیران نر؟! 

اصل دگرگونی  و  افسانۀ  «ذات بشر»  

گفت و گویی با جوانان ساز به دست در خیابان


۱۳۹۱ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

چرا این زمین لرزه ها پس لرزه ندارد


چرا این زمین لرزه ها پس لرزه ندارد

حمید محصص



زمین لرزۀ بیست و یکم مرداد در آذربایجان شرقی بیش از 200 شهر و روستای منطقۀ اهر و ورزقان و هریس را تکان داد که در این میان 60 روستا به میزان 80 درصد تخریب شد. ساعت 5 بعد از ظهر بود که خانههای غیر استاندارد آجری یا کماکان کاه گلی بر سر زنان و کودکان آوار شدند. جمعیت نسبتا کمِ روستاها و این واقعیت که در ساعت وقوع حادثه بسیاری از مردان خانه بر سر کار بودند باعث شد شمار قربانیان دو زمینلرزه در دامنۀ 6 ریشتر از چند صد کشته و چند هزار زخمی فراتر نرود.

هر بار که چنین وقایعی اتفاق میافتد خیلیها به فکر خدا میافتند. بعضیها شروع میکنند به گلایه که «خدایا! رحمت و عدل و انصافت کجاست؟ چرا همیشه محرومان و فقیران باید قربانی این بلایا باشند؟» جوانترها و شورشیترها کفری میشوند و به زمین و زمان فحش میدهند. خیلی از مردم به خود آرامش میدهند که «حتما حکمتی در کار است.» فکر میکنند خدا مثل مدیر یک شرکت بیمه آن بالا نشسته و تا روز قیامت خسارات و لطمات بدبخت بیچارهها را حساب میکند تا بعدا تمام و کمال اجرشان را بدهد. اما بیشتر از همه کسانی زمین لرزه و سونامی و سیل و امثالهم را کار خدا و نشانۀ حکمت الهی معرفی میکنند که مسئولیت این فجایع به عهدۀ خودشان است. اینها مسئول مدیریت جامعهاند. اعضای هیئت حاکمهاند. نمایندگان طبقۀ حاکماند. بلایای طبیعی که هیچ، اینها حتی گرانی را هم کار خدا قلمداد میکنند.

اشاره به مورد ژاپن و واکنش این کشور به زمین لرزههای شدید میتواند برای مردم ما آموزنده باشد. ژاپن جامعهای سرمایهداری است. طبقۀ حاکمه بهرهکشی از زنان و مردان کارگر را سازمان میدهد و سرمایه هایش در شبکۀ جهانی نظام امپریالیستی به کسب سود در نقاط مختلف دنیا مشغولند. اما در همین جامعۀ طبقاتی سالیان سال است که با به کار گیری شناخت علمی، تخصیص بودجۀ کافی، استفاده از فن آوری مناسبِ جغرافیای زلزله خیز و برنامه ریزی پیشگیرانه و موثر آموزشی و تدافعی برای مقابله با بحران، موفق شدهاتد تعداد قربانیان زمین لرزههای پیاپی و شدید را به حداقل برسانند.

اتکاء هرچه بیشتر به علم باعث میشود که تودهها به نیروی دگرگون کنندۀ انسان بیشتر آگاه شوند. این جهتگیری و عملکرد، انسانها را از خرافه و ماوراء الطبیعه بیشتر دور میکند حتی اگر در حرف کماکان خداباور باشند. برای رو کردن به شناخت علمی، ابزار علمی و تلاش برای تکامل آنها باید برای زندگی اینجهانی احترام قائل بود، برای جان تودههای مردم ارزش قائل بود، فریفتۀ دعا و وعدۀ بهشت نشد. برای پیشرفت علمی و مقابله با بلاهای طبیعی باید به حد کافی از هر آنچه خرافه و ضد علم است فاصله گرفت. یعنی همان کاری را کرد که بیشتر دانشمندان انجام میدهند ـ خواه خود را خداباور و دیندار بدانند یا ندانند. جامعهای که چنین نکند درهای آزمون و تجربۀ علمی و دستیابی به قانونمندیهای جهان مادی را بر خود می بندد و همچنان تسلیم توضیحات کهنۀ مذهبی در مورد علل وقایع باقی می ماند. توضیحات فریبکارانه و ضد انسانی از این دست که: «هر بلایی که بر سر قومی میآید نتیجۀ نافرمانیاش از احکام الهی است.»

البته در جامعۀ ما هر بار که چنین وقایعی اتفاق میافتد زبانهای بسیاری به انتقاد گشوده میشود. مثلا در همین مورد اخیر خیلیها صدا و سیمای جمهوری اسلامی را به نقد کشیدند که چرا اخبار زمین لرزه را دیر پخش کرد یا به اندازۀ کافی به آن نپرداخت. یا چرا «خنده بازار» را به احترام قربانیان حادثه و مردم سوگوار از جدول برنامه هایش حذف نکرد. گروهی دیگر از عدم آمادگی ستاد بحران شهرستان اهر و کُندی عملیات کمک رسانی هلال احمر انتقاد کردند. کسانی که به طور کلی نسبت به هر اقدام مقامات کشور بی اعتمادند و حق هم دارند بی اعتماد باشند، هشدار دادند که کمکهای نقدی و جنسی را تحویل نهادهای حکومتی و مذهبی ندهید بلکه سعی کنید مستقیما به دست زلزله زدگان برسانید. خیلیها از وقاحت رحیمی معاون احمدی نژاد به خشم آمدند که میخواهد تا سقف 12 میلیون تومان به بی خانمانها وام بدهد و بعدا با بهرۀ 4 درصد این پول را از آنان پس بگیرد! پرسیدند اگر زلزله  کار خداست و شما هم نمایندگان خدا روی زمین هستید که خودتان باید خسارت کار خدا را به طور کامل به مردم بپردازید. وام دادن و بهره گرفتن دیگر چه صیغهای است؟! انتقادها و اعتراضهای این روزها مخلوطی است از خشم و بی اعتمادی بر حق مردم نسبت به هیئت حاکمه فریبکار و فاسد از یک سو و دعواها و رقابتهای جناحهای حکومتی از سوی دیگر.

متاسفانه بسیاری از مردم معترض و منتقد در این جور موارد عملا به همان راه حلی متوسل میشوند که با نگاه و سیاستهای طبقۀ حاکمه خوانایی دارد. برای مثال ابراز همدلی و کمک به آسیبدیدگان و بازماندگان قربانیان ـ علیرغم صداقت و صمیمیتی که در آن نهفته است ـ از محدودۀ «فرهنگ صدقه» فراتر نمیرود. بیش از آنکه برخاسته از یک فرهنگ تعاون آگاهانه برای متحد شدن و به دست گرفتن زندگی خود و نزدیک شدن به راه حل واقعی چنین مصائبی باشد، بازتاب ترحم است. احساس وظیفهای است شبیه به پرداخت خمس و زکات به امید اجر دنیوی و اخروی. احساسی لحظهای و زودگذر است چرا که به ریشهها نمیپردازد؛ چرا که ریشهها را نمیشناسد. فرهنگ تعاون آگاهانه صرفا به جمع آوری پول و پتو و مواد غذایی و دارو برای زلزله زدگان محدود نمیشود، صرفا ابراز همدردی در محل یا از راه دور با حادثه دیدگان نیست. زیربنای فرهنگ تعاون آگاهانه، تبلیغ و ترویج این سیاست در میان مردم است که مبنای هر برنامه ریزی اقتصادی و اجتماعی در کشور باید منافع و سلامتی و رفاه و آرامش اکثریت جامعه یعنی زنان و مردان کارگر و زحمتکش در شهر و روستا باشد. که اگر حکومتی مسئولیت کمبودها و محرومیتها را به عهده نگرفت و مردم را به «خواست خدا» احاله داد فقط شایسته برانداختن است. که اگر مسئولان یک نظام در برنامهریزیهای کلان و تخصیص بودجه برای ایمن سازی و مقاومسازی ساختمان ها، اولویت را به محل سکونت و کار طبقۀ حاکمۀ سرمایهدار و نهادها و مراکز سرکوب نظامی و امنیتی و مغزشویی مذهبی دادند، باید به اتهام خراب کردن خانه بر سر مردم محاکمه شوند. فرهنگ تعاون آگاهانه، کمک به سازماندهی اعتراض محرومان و تکامل آن به سطح مقاومت و مبارزۀ آگاهانه برای به دست گرفتن سرنوشت خویش است. اگر در پی هر بلای طبیعی چنین بذری در بین مردم افشانده نشود، پسلرزههای رهایی بخش در کار نخواهند بود.
بر گرفته از نشریه شماره 9 آتش

۱۳۹۱ مرداد ۱۲, پنجشنبه

اینجا لندن است...


اینجا لندن است...
لندن فرامی خواند
              شهرهای کوچک دوردست را.
حالا که جنگ اعلام شده و نبرد به راه افتاده
                           لندن اهالی اعماق را فرا می خواند.
پسران! دختران!
                               همه از گوشه های دنج بیرون بیایید
لندن شما را فرا می خواند، نظاره گر نباشید...
عصر یخبندان می آید، انگار عدسی خورشید باز می شود
موتورها از کار می افتند و گندم زارها از نفس
یک خطای هسته ای رخ داده،
ولی نمی ترسم.
لندن غرق می شود
و من کنار رودخانه زندگی می کنم.
....

این فراخوان گروه پانک - راک Clash (کلَش) است که جوانان دوردست را فرا می خواند. Clash به معنی تضاد، منافات، درگیری، تصادم....
«کلش» صدای جوانان شورشی و «پانک» لندن در اوایل سال های 1980 بود. تصادمی که نه اتفاقی بود و نه سطحی. آن ها شاعرانی شورشگر بودند با این باور که «جوانی موقعیت پایداری نیست. از نظر دولت، تصادم بین حکومت کننده و حکومت شونده بسیار خطرناک تر و اساسی تر از تصادم نسل هاست». در ترانه «لندن فرا می خواند» از مسابقۀ تسلیحاتی و عواقبش می گفتند و از گرسنگی در آفریقا. علیه جنگ زبان می گشودند و جوانان را فرا می خواندند که از رخوت اعتیاد بیرون بیایند و راه مبارزه را برگزینند...
نزدیک به سی سال بعد، امروز کمیتۀ برگزاری المپیک لندن از موسیقی بدون کلام این ترانه پر انرژی برای تبلیغ این رخداد بزرگ بین المللی استفاده می کند. شاید مسئولین گمان می کنند که فقط خط اول (یا عنوان) این ترانه در ذهن مردم باقی مانده است و آن کلام شورشی را نمی شناسند یا فراموش کرده اند. شاید هم فکر می کنند محتوای ترانۀ «لندن فرامی خواند» شامل مرور زمان شده و دیگر از شورش بیکاران و ساکنان مجتمع های فقیرنشین دولتی و اعتصابات عظیم کارگری سال های 1980 خبری نیست. شاید بر این باورند که ریتم تند این ترانه، امروز فقط باعث شادی و تحرک جوانان می شود.
ولی المپیک 2012 برای توده های فقیر و گرفتار بحران در لندن مایۀ پایکوبی نیست. بزم اصلی برای حاکمان و صاحبان سرمایه و قدرت بر پا شده. برای کسانی که با انحصارگری و سرکوب، شرایط سودآوری بیشتر سرمایه را تضمین می کنند....
بازی های المپیک به تبلوری از قدرت و تمرکز سرمایه های بزرگ امپریالیستی تبدیل شده است؛ و نیز به صحنۀ رقابت و برتری جویی ایدئولوژیک قدرت های بین المللی. حلقه های متصل المپیک، نه نماد همبستگی بین المللی مردم دنیا که تداعی کنندۀ حلقه های سلطه و انحصار در نظام به هم پیوسته و گلوبالیزه است. آمار و ارقام اقتصادی به کنار، کافی است به مقررات حاکم بر دهکدۀ المپیک نگاه کنید:
ـ بردن هر گونه «بطری یا ظرف که از شیشه یا سایر مواد ساخته شده باشد...» به دهکده ممنوع است. اگر کسی به این فکر است که پیشاپیش بطری آبی تهیه می کنم و برای رفع گرسنگی ساندویچ درست می کنم و به تماشای مسابقات می روم بهتر است به خود زحمت ندهد. طبق مقررات ورود «هر گونه غذا و نوشابه های الکلی و غیر الکلی» به استادیوم ها ممنوع است. تنها خوراکی هایی که می توان با خود برد «شیر بچه و دارو» است. اگر احیانا گرسنه یا تشنه شده اید باید پولتان را به جیب انحصاراتی بریزید که مقامات برگزاری المپیک برای تان تعیین کرده اند. مک دونالد یکی از اسپانسرهای المپیک لندن است. خنده دار است؛ المپیکی که به «سبز» بودنش و معماری بازیافتی اش می نازد از شما دعوت می کند مشتری مک دونالد شوید که برای تغذیۀ گاوهایش جنگل های باران زای برزیل را هکتار هکتار نابود می کند و به جایش سویا می کارد. همان مک دونالدی که پیشتاز و نماد غذاهای ناسالم «فست فود» و مولد چاقی و بیماری های مختلف در سراسر جهان است.
خدمات المپیک به سرمایه داری بزرگ انحصاری به اینجا ختم نمی شود. لندن 2012 شیوه هایی ابتکاری برای تضمین سودهای کلان در پیش گرفته است:
ـ از سال 2006 قانونی تحت عنوان «حق وابستگی به المپیک لندن» به تصویب رسیده. این قانون به مقامات المپیک این «حق» (یا قدرت) را داده که جلو هر شخص یا نهادی که بخواهد به طور غیر مجاز خود را به بازی های المپیک لندن مرتبط کند را بگیرند. برای این کار لیستی دو ستونه تهیه کرده اند: الف و ب. لیست الف شامل واژه هایی نظیر بازی ها، دوهزار و دوازده، 2012 و بیست دوازده است. لیست ب شامل کلماتی نظیر لندن، مدال، اسپانسر، طلا، نقره، برنز و حتی لغت تابستان است. استفاده از دو کلمه از لیست الف، یا یک کلمه از لیست الف به علاوۀ یک یا دو کلمه از لیست ب ممنوع است! هیچ مغازه دار یا تولید کننده ای حق ندارد از این گونه ترکیب کلمات برای جلب مشتری استفاده کند و در صورت تخلف تا 20000 پوند جریمه خواهد شد (و این کار به عنوان سابقه ارتکاب جرم در پرونده اش ثبت خواهد شد).
ـ به همراه داشتن«وسایل مارک دار، یا وسایلی که علائم و پیام های تبلیغاتی بر روی آن ها درج شده (مانند کلاه، تی شرت و کیف و غیره)» ممنوع است. در دهکدۀ المپیک یک گشت ویژه تحت عنوان «دستجات حمایت از مارک ها» درست کرده اند که مواظبند کسی با تی شرت یا کیفی که روی آن علائم و آگهی های غیر اسپانسوری درج شده در محوطه چرخ نزند!
البته انحصار تجاری فقط بخشی از دغدغۀ مسئولین المپیک است.
لیست ممنوعیت های المپیک 2012 نشان می دهد که میدان تخیل مسئولین چقدر وسیع است. فکر هر چیزی را که ممکن است به شرکت کنندگان امکان بدهد در نظم دلخواه آنان اختلال ایجاد کند کرده اند: از«پول خرد زیادی» گرفته تا «کیف های بزرگ» و «فندک» ممنوع است. به همراه داشتن هر گونه نوشته و پلاکارد و پارچه ای که محتوای سیاسی اجتماعی داشته باشد ممنوع است. به علاوه در آیین نامۀ رسمی فروش بلیط بازی ها این نکته زیر تیتر «رفتار ممنوعه» درج شده که «هر گونه فعالیت و اعتراض در ارتباط با اتحادیه ها، موضوعات سیاسی یا مذهبی...» خلاف قانون است.
یک حصار الکتریکی به مسافت بیش از 17 کیلومتر دور تا دور دهکده کشیده اند که به آن برق 5000 ولت وصل است. روی این حصار 900 دوربین مدار بسته مجهز به  مادون قرمز برای دید در شب سوار کرده اند. هدف از این تدبیر امنیتی جلوگیری از ورود «افراد متخاصم» به محوطه عنوان شده است. ولی داستان به اینجا ختم نمی شود. «برادر بزرگ» تور اصلی اش را در سطح شهر لندن پهن کرده است. سیستم نظارت پلیسی لندن از نظر تعداد دوربین های کاشته شده در معابر عمومی نسبت به تعداد شهروندان، در دنیا اول است. حالا پلیس با استفاده از بودجۀ امنیت المپیک این سیستم را پیشرفته تر و کارآمد تر کرده. اسکنرها، کارت های شناسایی بیومتریک، دوربین های مدار بسته جدید با نرم افزارهای پیشرفته که توانایی خواندن شماره ماشین و شناسایی قیافه را دارند، سیستم های شناسایی بیماری و ... را به کار انداخته اند. جالب این است که هر گونه فیلم برداری، عکس گرفتن و ضبط صدای بازی ها و مراسم بدون اجازه اکیدا ممنوع است و جریمه و مجازات در پی دارد، اما دولت بدون اجازه حرکات همۀ شهروندان را ـ فعلا فقط در عرصۀ عمومی ـ تحت نظر دارد و از آن فیلم می گیرد.
امروز تعداد نظامیان انگلیسی در لندن که به عنوان بخشی از نیروی امنیت المپیک عمل می کنند 13500 نفر است یعنی بیشتر از تعداد نظامیان این کشور در افغانستان. کل نیروهای امنیتی المپیک به 48000 نفر می رسد. به نوشته روزنامۀ گاردین «ماموران می توانند هر کس را که به نظرشان رفتار ضد اجتماعی دارد، در اطراف ایستگاه های راه آهن پرسه می زند، گدایی می کند، گرم کن کلاه دار به سر دارد و علاف است، یا به هر دلیلی به نظر می آید می خواهد ایجاد مزاحمت کند مورد بازجویی و بازرسی قرار دهند». قانون بازی های المپیک لندن که در سال 2006 تدوین شده استفاده از نیروی قهر برای مقابله با اعتراضات را مجاز شمرده است. به نظر نمی رسد که بعد از پایان المپیک این بندها را از قوانین پاک کنند و دوربین ها را به انبار باز گردانند.
همۀ این تدابیر معنایی جز کنترل نظامی شهر یا برقراری یک وضعیت اضطراری اعلام نشده ندارد. از جنگ جهانی دوم به این طرف لندن هیچگاه چهره ای چنین نظامی نداشته است. در سراسر روزهای المپیک یک ناو هواپیما بر در رودخانه تیمز لنگر انداخته. هواپیماهای بدون سرنشین در آسمان شهر جولان می دهند. هواپیماهای جنگنده در پایگاه نیروی هوایی سلطنتی آماده پروازند. سیستم های موشکی زمین به هوا بر سقف آپارتمان های مشرف به استادیوم سوار شده است. نصب سیستم های دفاع موشکی بر ساختمان های محل زندگی بیش از 700 خانوار اعتراض ساکنین این خانه ها را که هیچ انتخابی در این زمینه نداشتند بر انگیخت. مقامات دولت برای دلجویی از آنان اطلاعیه ای منتشر کردند و اطمینان دادند که خطری متوجه ساکنین نیست و «این موشک ها به طور شبانه روزی توسط 10 سرباز غیر مسلح محافظت می شوند و احتمال قوی وجود دارد که دسته ای از پلیس های مسلح هم در صحنه حاضر باشند تا از این سربازان غیر مسلح محافظت کنند.» اما این اطلاعیه نگرانی شهروندان را از خطری که در صورت شلیک موشک متوجه شان بود بر طرف نکرد. بسیاری می گفتند وقتی که در خاورمیانه، دولت های محلی برای مقابله با بمباران های هوایی ناتو روی بعضی از مجتمع های مسکونی موشک نصب می کنند دولت انگلستان داد و قالش هوا می رود که شهروندان و غیر نظامیان را به خطر انداخته اید و حقوق بشر رعایت نمی کنید! کار خودشان فرقی با آن ندارد.
البته هیچ سیستم امنیتی در دنیا وجود ندارد که سوراخ نداشته باشد و نتوان در آن رخنه کرد. همانطور که نشریه معتبر «فوربز» نوشته به نظر می آید که اقدامات امنیتی دولت انگلیس بیش از هر چیز یک تاکتیک ارعاب است. علیرغم تبلیغاتی که در مورد «مقابله با تروریسم» و « خطر حملۀ القاعده به المپیک» و غیره می کنند هدف اصلی حاکمان، ارعاب توده های فرودست کوچه و خیابان است. همان توده هایی که بیش از 24 میلیارد پوند (و به گفته ای 49 میلیارد) از پول مالیاتشان خرج المپیک شده و هیچ نفعی عایدشان نمی شود. همان ها که در عرض هفت سال تدارک المپیک لندن مرتبا از امکانات رفاهی و فرصت های شغلی شان کاسته شده است. همان توده هایی که نسل جوانش سال قبل لندن و چند شهر دیگر انگلستان را بخشا به علت انزجار از همین ولخرجی ها و در اعتراض به وضعیت کار و معاش به آتش کشید.
تضادهایی که گروه موسیقی «کلش» بر آن انگشت می گذاشت هنوز صحنۀ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی انگلستان (و سایر کشورهای دنیا) را رقم می زند. فراخوان «کلش» هنوز کهنه نشده. هنوز دختران و پسران باید از گوشه های دنج بیرون بیایند. زمان نظاره گذشته است.

سیما توکلی
«نشریۀ آتش»
دوم آگوست 2012