۱۳۹۱ بهمن ۱۸, چهارشنبه

پشت دود و آتش بهمن



پشت دود و آتش بهمن

سه روز سنگربندی و شلیک و نبرد خونین از 19 تا 22 بهمن تغییری اساسی در سمت و سوی تحولات سیاسی سال 1357 ایجاد نکرد؛ اما بدون شک تاثیری ماندگار بر ذهنیت مردم و گروه های سیاسی درگیر در انقلاب بر جای گذاشت. بسیاری از انقلابیون نسل گذشته تا همین امروز رویکردی ویژه به قیام مسلحانۀ بهمن دارند و هم سرشتی  افکار و عملکرد خود را با آن قیام اعلام می کنند؛ انگار «بقیه»اش (یعنی سر کار آمدن رژیم کهنه پرست مذهبی) به آن ها ربطی ندارد. نسل های بعدی اما از آن قیام چندان دل خوشی ندارند. بعضی شان فکر می کنند مشکلات امروز جامعه میراث همان قهر و خشونتی است که در بهمن 57 فوران کرد. فکر می کنند اگر رژیم شاه زودتر کوتاه آمده بود و بیهوده ساواک و پلیس و ارتش را در برابر مردم قرار نداده بود و از آن طرف، گروه های سیاسی هم اهل سازش و گفت و گو بودند و از «زیاده طلبی» و «افراط» پرهیز می کردند جامعه می توانست روی مسیر درستی بیفتد و شاهد استبداد و فقر و فلاکتی که امروز گرفتارش هستیم نباشیم. چه آن رویکرد نسل گذشته و چه این تصور نسل های بعدی، اساساً نادرست است. واقعیات آن دورۀ تاریخی را درست منعکس نمی کند و از این رو، راهگشا نیست.

بی نقشه و خودجوش
قیام مسلحانۀ بهمن 57 یک حرکت خودجوش بود. هیچ نیرویی برای برپایی آن نقشه نریخته بود. هیچ نیرویی در صحنه نبود که آگاهانه بخواهد و بتواند این حرکت توده ای را در خدمت اهدافی رادیکال تر و ماندگارتر سمت و سو دهد. البته مبارزانی از گروه های سیاسی مختلف تلاش داشتند تجربۀ خود را به جمعیت پر شوری که به سرعت خود را به گرداگرد پادگان ها و کلانتری های گوشه و کنار می رساندند منتقل کنند. اما این انتقال تجربه، محدود می شد به نحوۀ ساختن کوکتل مولوتف و آشنایی اولیه با اسلحه، چگونگی سنگر گرفتن برای در امان ماندن از شلیک های ارتشیان و یا کمک رسانی به مجروحان. گروه های پارتیزانیِ از قبل سازماندهی شده و کارآمد وجود نداشتند که در چنان لحظاتی بتوانند ابتکار عمل را به دست بگیرند. صحنه گسترده تر و پر آشوب تر از آن بود که چند ده انقلابی آزموده بتوانند رهبری عملی خود را بر قیام مسلحانه اعمال کنند. چپ انقلابی و مشخصا افرادی از جنبش فدایی، جریان های کمونیست انقلابی و مجاهدین خلق به هر گوشه سر می کشیدند و بدون یک طرح واحد و حتی بدون ارتباط با همفکران و هم تشکیلاتی های خود تلاش می کردند مردم را در تصرف مراکز نظامی و انتظامی رهبری کنند. جایی موفق بودند و جایی ناموفق. مواردی بود که جوانان نشسته در سنگر، آنان را به عنوان رهبر خود به رسمیت شناختند و در ماه های بعد از قیام زیر پرچم سازمان های شان متشکل شدند. در جریان قیام تعدادی از مبارزان چپ نیز کشته شدند بی آنکه مردم به آرمان و هویت تشکیلاتی شان پی برده باشند.

ساز مخالف در سمفونی سازش بزرگ
قیام  مسلحانه در برنامۀ ائتلاف خمینی و بورژوا لیبرال های ملی ـ مذهبی جایی نداشت. به گفته دکتر ابراهیم یزدی آنچه خمینی در سال 57 دنبال می کرد شبیه همان چیزی بود که امروز نامش را «انقلاب مخملی» گذاشته اند. خمینی مردم را به «نافرمانی مدنی» فرامی خواند و هم زمان در خفا یا آشکارا با قدرت های سرمایه داری جهانی قول و قرار می گذاشت تا نظر مساعدشان را جلب کند. از دید خمینی، فشار از داخل وسیله ای بود برای مجاب کردن قدرت های جهانی به اینکه شاه دیگر نوکر مطلوبی برای غرب نیست و دیگر باید زمام امور را به یک جریان اسلامی ضد کمونیست بسپارند. شعار«ارتش برادر ماست» که ائتلاف خمینی بر سر زبان مردم انداخته بود به همین سیاست خدمت می کرد. منظورشان از این شعار، بدنۀ ارتش شاه که مثل هر ارتش اجباری سرکوبگر دیگری عمدتاً از جوانان طبقات محروم تشکیل می شد، نبود. بلکه می خواستند نهاد مسلح حرفه ای ضدمردمی را که یکی از ستون های دستگاه دولت طبقاتی است از خشم مردم و انحلال در امان دارند.
حرکت مسلحانۀ خودجوش مردم، دست اندازی شد در جادۀ انتقال مسالمت آمیز قدرت از کابینۀ شاپور بختیار به جمهوری اسلامی خمینی. زد و بندهای پشت پرده با پا در میانی مشاوران ارشد نظامی آمریکا در حال عملی شدن بود که جرقۀ قیام بهمن زده شد. خمینی و همدستانش غافلگیر شده بودند. فکر می کردند که این قیام ممکنست طرح انتقال قدرت را با مشکل روبرو کند. به همین علت بود که آخوندهای تبلیغاتچی خود را روز بیستم بهمن سوار بر ماشین به خیابان ها فرستادند تا با بلندگو به مردم قیامگر اعلام کنند: «امام هنوز حکم جهاد نداده است!»

دورنمای مبهم و پندار پیروزی
قیام بهمن نیز مثل هر حرکت خود به خودی دیگر به ناچارمُهر نیروهای طبقاتی قدرتمندتر، با نفوذتر و متشکل تر را برپیشانی خود پذیرفت. وقتی که دیوارپادگان ها فروریخت و انبارهای اسلحه به زور گشوده شد، وقتی که چند صد افسر و درجه دار گارد شاهنشاهی و ارتش و شهربانی اسیر یا تسلیم قیامگران شدند، وقتی که رادیو و تلویزیون دولتی از درون و بیرون تسخیرشد و بالاخره وقتی که در بیست و دوم بهمن بیانیۀ «اعلام بی طرفی فرماندهان ارتش شاه» انتشار یافت، قیام به نقطۀ پایان رسید. مهم ترین مشکلی که برپایی قیام برای دار و دستۀ خمینی ـ بازرگان ایجاد کرد افزایش روحیۀ آشتی ناپذیری و اتکاء به نیروی خود در مردم، و پخش شدن انواع و اقسام سلاح و مهمات و تجهیزات نظامی در بین آنان بود. تا ماه ها بعد از بهمن 57 فراخوان های تهدیدآمیز یا چاپلوسانۀ جمهوری اسلامی برای پس گرفتن سلاح از دست مردم با بی اعتنایی و تمسخر آنان روبرو می شد. اما سه روز نبرد خونین یک تاثیر سیاسی و روانی منفی مهم نیز بر جامعه داشت: بخش بزرگی از مردم باور کردند به پیروزی رسیده اند! نه فقط این، که گمان کردند جمهوری اسلامی میوۀ قیام مسلحانۀ خودشان است! در آن فضای نشئگی و ارضاء و توهم عمومی، آدم های خمینی که پیشاپیش از طریق مساجد و به شکل محله ای در قالب «کمیته های انقلاب اسلامی» متشکل شده بودند به سرعت در مراکز کلیدی حکومتی مستقر شدند. این بار، مسلح بودند و مصمم به این که نگذارند هیچ نیرویی قدرت سیاسی را از چنگ شان بیرون بیاورد. آنان خوب می دانستند که نیروی قهر در حفظ و تحکیم ماشین دولتی نقشی تعیین کننده بازی می کند.
تناسب قوای سیاسی و عوامل ذهنی در مقطع زمستان 57 سرعت، شکل و تاثیر قیام مسلحانه را رقم زد: طی فقط چند ماه یک صف گستردۀ 99 درصدی در مخالفت با باند دربار و شخص شاه ایجاد شده بود. چنین مخالفت گسترده ای بر بدنۀ نیروهای ارتش و شهربانی (نیروی انتظامی آن روز) تاثیر روحی غیر قابل انکاری داشت. بسیاری از آنان از خدمت فرار کردند. بسیاری هم بدون روحیه و تعهد بر سر کار خود حاضر می شدند. نیروهای سرکوبگر وفادار به سلطنت محدود و منفرد شده بودند. از طرف دیگر، انگیزه اکثر مردم به پا خاسته فقط سقوط سلطنت بود. بیشتر آنان به اینکه چه چیزی جایگزین رژیم شاه خواهد شد و در زمینۀ اقتصاد و سیاست و فرهنگ چه تغییراتی به وجود خواهد آمد فکر نمی کردند. درک روشنی از آینده نداشتند. حتی به طور جدی در مورد وعده های پوچ خمینی هم فکر نکرده بودند. نه مفهوم «آزادی» برای شان روشن بود، نه دامنۀ «استقلال» و نه محتوای «جمهوری اسلامی».
مطرح نشدن آلترناتیوهای مشخص اقتصادی ـ سیاسی ـ فرهنگی در برابر توده های مردم به نحوی که حداقل پیشروان هر طبقه و قشری بدانند که برای چه مبارزه می کنند باعث شد که اربابان جهانی و نگهبانان جدید نظم موجود راحت تر بتوانند بر موج سوار شوند و پایه های نظام سرمایه داری و سلطه امپریالیسم را از گزند انقلاب دور نگاه دارند. اگر کمونیست های انقلابی با یک برنامۀ آلترناتیو و با یک نقشۀ استراتژیک برای کسب قدرت سیاسی در صحنه حاضر بودند، طرح های سیاسی و تدابیر نظامی ـ امنیتی رژیم شاه و مشاوران و اربابان امپریالیست اش یکسره فرق می کرد. در آن صورت، تصورش دشوار بود که فرماندهان ارتش «اعلام بی طرفی» کنند. یا رسانه های گروهی غرب مثل بی بی سی به «بلندگوی انقلاب مردم» تبدیل شوند. یا حتی موضع شخص خمینی و هم فکرانش نسبت به شخص شاه و حکومتش چنین «سازش ناپذیر» جلوه کند. اگر آلترناتیو و پرچم یک انقلاب اجتماعی رادیکال ـ یک انقلاب سوسیالیستی ـ در میدان بر پا بود، فرایند انقلاب بدون شک خونین تر، طولانی تر و عمیق تر می شد.

بحران و گیج سری چپ
اما کمونیست های انقلابی و نیروهای چپ رادیکال نقشۀ مشخصی برای کسب قدرت سیاسی نداشتند. شعاری که بخشی از آنان در این زمینه جلو می گذاشتند کماکان عام بود: «تنها ره رهایی، جنگ مسلحانه». نقشه و تدارک معینی پشت این شعار قرار نداشت و تلاش معینی را برنمی انگیخت. برخی چنین تصور می کردند که اگر آمریکا برای در قدرت نگاه داشتن شاه مجبور به مداخلۀ نظامی شود یا کودتایی شبیه به 28 مرداد 32 را به اجراء بگذارد، جنگ مسلحانۀ توده ای آغاز خواهد شد. اما گرایشی که رفته رفته جایش را در ذهن و عمل بخش بزرگی از نیروهای چپ باز می کرد شکلی از «اکونومیسم چپ»* و جزم گرایی خام اندیشانه بود. یگانه الگویی که از راه انقلاب مد نظر داشتند، برداشتی خشک و شُسته رفته از انقلاب اکتبر 1917 روسیه بود. در پی متشکل و سراسری کردن اعتصابات کارگری بودند تا از این طریق طبقۀ کارگر جای پای محکم تری در جنبش توده های مردم پیدا کند؛ نیروهای مدافع خود را بشناسد؛ و سرانجام در یک چرخش سیاسی و یک بزنگاه تاریخی سلاح بردارد و قیام کند و قدرت سیاسی را به سرعت به چنگ بیاورد. آنچه از تجربه اکتبر و آموزه های لنین و حزب بلشویک فهمیده نشده بود یکم، وجود حزبی انقلابی با شبکه ای از انقلابیون کمونیست و پیشروان جنبش انقلابی طبقۀ کارگر روسیه بود با بیش از یک دهه تجربۀ سازماندهی مخفی و نیمه مخفی و فعالیت آگاهگرانه و شرکت فعال در انقلاب 1905. دوم، وجود یک رهبریِ روشن بین و توانا مانند لنین که علیرغم همه اختلاف نظرها و وجود گرایش های اصلاح طلبانه و اکونومیستی و رفتارهای حاکی از تردید و تزلزل در صفوف حزب سرانجام موفق شد بقیه را به گرد نقشۀ قیام مسلحانه متحد کند؛ طرح تشکیل مرکز نظامی حزب و راه های تامین سلاح برای کمیته های قیامگر را جلو بگذارد؛ روز و لحظۀ شروع قیام را تعیین کند؛ و در برابر مخالفان قیام قاطعانه بایستد حتی اگر نزدیک ترین و قدیمی ترین یاران حزبی اش باشند. و سوم، این واقعیت که انقلاب سوسیالیستی روسیه برخلاف تصور همگانی سریع و بی دردسر به پیروزی نرسید. آن انقلاب را نمی شود در قیام برق آسای اکتبر و مقاومت ناچیز حکومت موقت بورژوایی و تلفات اندک خلاصه کرد. مقاومت قهرآمیز طبقات سرمایه دار و زمیندار و نبردهای خونین  ناگزیر بلافاصله بعد از اکتبر آغاز شد. سه سال جنگ داخلی، ادامۀ قیام اکتبر 1917 و بخشی از فرایند کسب قدرت سیاسی طبقۀ کارگر در روسیۀ پهناور بود. درجریان جنگ داخلی بود که اتحاد بین طبقۀ کارگر و دهقانان تهیدست به معنی واقعی کلمه شکل گرفت و دولت سوسیالیستی ساخته شد.
در ایران، بخشی از نیروهای چپ نخستین گام برای پیاده کردن الگوی «اعتصاب تا قیام» را حضور فیزیکی در کارخانه های درحال اعتصاب می دیدند. گروهی از آنان با شعارهای اقتصادی در جمع کارگران اعتصابی نشسته بودند که قیام مسلحانۀ خودجوش درخیابان ها شروع شد واز تصورات شان پیشی گرفت. طبیعتا نتوانستند بر آن تاثیر بگذارند. به فکرشان نمی رسید که در شرایط متحول و متغیری مثل سال 57 پیشاهنگ کمونیستی باید نقشۀ منعطف و قابل تغییری برای پیشروی، جذب نیرو و تبلیغ و ترویج سیاسی و ایدئولوژیک داشته باشد. به فکرشان نمی رسید که یک نیروی کوچک اما متحد و منضبط و مصمم کمونیست می تواند و باید وظایف بزرگ را به دوش بگیرد و بیش از همیشه بر نقش متحول کنندۀ عنصر آگاهی حساب باز کند. به فکرشان نمی رسید که در دوران بحران انقلابی طی چند ماه می توان با ابتکار عمل، گام های بزرگی در آگاهگری و سازماندهی و انگیزش مبارزاتی توده ها برداشت؛ گام هایی که در دوران های عادی سال ها طول می کشد تا عملی شود.  
قیام بهمن را همۀ کمونیست ها و نیروهای چپ ستایش کردند؛ اما در این ستایش و نحوۀ ارزیابی از مبارزۀ مسلحانۀ توده ها باز هم گرایش اکونومیستی خودنمایی می کرد. ستایش از قیام بهمن از سوی بخش بزرگی از این نیروها به معنی کرنش به خودرویی و بی دورنمایی مردم بود. این چنین بود که بهمن در ذهن بخش بزرگی از چپ رادیکال به «راه انقلاب ایران» تبدیل شد. انتظار کشیدن برای یک گرهگاه تاریخی دیگر جای تدارک و تجهیز آگاهانۀ سیاسی/ ایدئولوژیک/ تشکیلاتی/ نظامی برای کسب قدرت سیاسی و انجام انقلاب اجتماعی را گرفت. نقش موثر و گاه تعیین کنندۀ عنصر ذهنی انقلابی در تغییر شرایط  (عاملی که نظریه پردازان و آموزگاران پرولتاریای جهانی بر آن تاکید داشتند و در پراتیک جنبش ها و انقلابات معاصر بارها به اثبات رسیده بود) نزد بسیاری از چپ ها به فراموشی سپرده شد.

کردستان و تفاوت هایش
باید تاکید کنیم که آنچه همان موقع در کردستان ایران جریان داشت عناصری از یک حرکت متفاوت با نتایجی متفاوت را ارائه می کرد. این حرکت بدون شک برخاسته ـ و متکی ـ بود بر موقعیت خاص تضادهای عینی طبقاتی و ملی در کردستان، سابقۀ مبارزات مردم آن خطۀ از دهۀ 1320 تا دهۀ1350، وجود هسته های محلی و صاحب نفوذ مبارزان چپ، و مشخصا تاثیر جنبش مسلحانه و پیشمرگایتی در کردستان عراق. اگر چه کمونیست ها و چپ ها در کردستان نیز از نقاط ضعف و بحران عمومی که کل جنبش نوین کمونیستی ایران دچارش بود رنج می بردند، و اگر چه آنان نیز از یک استراتژی همه جانبه انقلابی برای کسب سراسری قدرت سیاسی محروم بودند، اما تضاد حاد توده های ستمدیده با حکومت مرکزی، فقدان پیوندهای محکم ایدئولوژیک ـ و فقدان توهم سیاسی ـ در بین اهالی کردستان نسبت به دستگاه روحانیت شیعه و شخص خمینی، و بالاخره ضعف سرانگشتان حکومت مرکزی در مناطق دوردست و مرزی، زمینه ساز خلاء قدرت در سال 57 شد. کردستان این خلاء قدرت را به شکلی و برای مدتی، با نهادهای اعمال قدرت توده ای (شوراهای محلی یا بنکه ها در شهر) و قدرت مسلح پیشمرگان پر کرد. نقطۀ قوت و نیز مرز تمایز کردستان با سایر نقاط ایران در دوران انقلاب 57 همین بود.

بیراهه ها و راه ها
امروز که به گذشته نگاه می کنیم به روشنی می توانیم تاثیرات و نشانه های فروکش بین المللی انقلاب ها و جنبش های رهاییبخش از میانۀ دهۀ 1970 را بر ذهن و عمل نیروهای کمونیست و چپ ایران ردیابی کنیم. نقطۀ عطف و تحول تعیین کننده در این فروکش، شکست سوسیالیسم در چین و به قدرت رسیدن طبقۀ بورژوازی در آن کشور از سال 1976 (1355 شمسی) بود که بحران سیاسی و ایدئولوژیکی کل جنبش جوان کمونیستی در ایران را دامن زد. آن روزها نیروهای این جنبش زیر پای شان سست شده بود؛ بی آنکه خود به این مساله آگاه باشند و برایش راه چاره ای اساسی بیابند. آنان صادقانه و جان بر کف فعالیت می کردند، اما امید به اینکه می توان جامعه ای نوین ساخت، امید به اینکه می توان پرچمدار توده ها در نبردهای طبقاتی شد، امید به اینکه می توان در برابر نیروهای قدرتمند بورژوازی بین المللی و مرتجعان عوامفریب به پیروزی رسید، رفته رفته در ذهن شان کمرنگ می شد. به علاوه تجدید نظر طلبان** حزب توده نیز به صورت سازمان یافته و با کوله باری از تجربه در صحنه فعال بودند و سیاست سازش طبقاتی و مسالمت جویی را در جامعه انتشار می دادند. اتحاد شوروی سرمایه داری با نقاب سوسیالیستی مثل تکیه گاه سنگینی پشت شان بود. حزب توده، نظم کهنه و نمایندگان تازه به قدرت رسیدۀ اسلامی اش را حمایت می کرد؛ برای این حمایت توجیه تئوریک «مارکسیستی» می تراشید و کمونیست های انقلابی را با برچسب «افراطی»، «مشکوک» یا «چپ آمریکایی» بدنام می کرد. امروز که به گذشته نگاه می کنیم  تاثیر زهر رویزیونیسم حزب توده بر جنبش بحران زدۀ کمونیستی و چپ ایران را عمیق تر درک می کنیم. بخشی از این جنبش (از گروه های مختلف) آشکارا رفیق نیمه راه شدند و به آغوش رویزیونیسم شوروی پناه بردند. بخشی دیگر بی آنکه توده ای شده باشند ـ و حتی در حالی که حزب توده را دشمن طبقاتی اعلام می کردند ـ به تئوری ها و پایه های فکری رویزیونیسم شوروی نزدیک شدند. تفکر و عمل شان به رفرمیسم، دوری جستن از قهر و رادیکالیسم، اکونومیسم و نفی نقش عنصر آگاهی کمونیستی در متحول کردن شرایط عینی آغشته شد.
وقایع بزرگ پی در پی با خود پرسش های پیچیده و عاجل را به همراه داشت. ترفندها و عوامفریبی های جمهوری اسلامی برای تحکیم پایه های قدرتش و سرکوب نیروهای انقلابی و مردم معترض، واکنش بر می انگیخت و جواب می خواست. جواب هایی که از صفوف جنبش کمونیستی و چپ به گوش می رسید همیشه صحیح نبود. انتخابات ها را در شرایط فشار و سرکوب و بهتان باید تحریم کرد یا نه؟ در مورد اشغال سفارت آمریکا باید چه موضعی گرفت؟ با مبارزۀ ضدامپریالیستی چه باید کرد؟ ماهیت جنگ ایران و عراق چیست؟ در این مورد چه سیاستی را به میان توده ها باید برد و به چه شکل؟ به تضادها و درگیری های درونی جمهوری اسلامی چه رویکردی باید داشت؟ چقدر واقعی است و چقدر خیمه شب بازی؟
بالاخره در فاصلۀ دو سال و چند ماه از قیام بهمن 57، یعنی زمانی که جنبش کمونیستی و چپ و آزادی خواه خود را نشسته بر مسلخ یافت و تیغ تیز ضدانقلاب اسلامی را بر گلویش حس کرد، با پرسش بقاء یا مرگ روبرو شد. این آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی و اجتماعی بود که طبقۀ حاکمه را به پیشدستی واداشت تا قهر ضدانقلابی عریان و همه جانبه را برای سرکوب قطعی نسل آگاه انقلابی به کار بگیرد. تئوری های مارکسیستی و تجربۀ انقلاب های قرن بیستم مثل فیلمی با سرعت تند در ذهن کمونیست های انقلابی مرور می شد. کدام درس ها، کدام فرازها می تواند راه را نشان دهد؟ بی شک همۀ مبارزان کمونیست مثل هم درس نگرفتند و نگاهی یکسان به آن تجربه ها نداشتند. اما در آن گرهگاه تاریخی و آن گذرگاه دشوار آنچه می توانست فانوس راه شود این آموزه ها بود:
بدون قدرت سیاسی همه چیز توهم است!
قدرت سیاسی از لولۀ تفنگ بیرون می آید!
از یک جرقه حریق بر می خیزد!
نیرویی کوچک می تواند وظیفه ای بزرگ به دوش بگیرد!
هر کس از شقه شدن نترسد می تواند امپراتور را از اسب به زیر کشد!
بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد!

حمید محصص
بهمن 1391
n-atash.blogspot.com
atash1917@gmail.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* منظوراز «اکونومیسم»، گرایشی در جنبش کمونیستی است که به تقدیس مقاومت و مبارزات خودجوش کارگران می پردازد و نقش ضروری عنصر آگاهی کمونیستی در متحول کردن یا (به قول لنین در «چه باید کرد؟») منحرف کردن حرکت خود به خودی را نمی بیند یا به آن بهای لازم را نمی دهد. اکونومیست ها معمولا مقاومت و مبارزه روزمرۀ کارگران را که در بسیاری موارد پیرامون خواسته های اقتصادی و رفاهی جریان دارد و علیرغم عادلانه و ارزشمند بودن کماکان در چارچوب چک و چانه زدن بر سر شرایط فروش نیروی کار ـ و نه سرنگونی نظام استثمار کار مزدی ـ قرار دارد، «ذاتا» سوسیالیستی می دانند. بنابراین تمایل یا تلاش چندانی برای تحول ایدئولوژیک و سیاسی و تشکیلاتی کارگران حول انجام انقلاب آگاهانۀ اجتماعی از خود نشان نمی دهند. اکونومیسم همیشه به صورت «کلاسیک» ِ راست که با توجه صرف به مبارزه اقتصادی و چک و چانه زنی اصلاح طلبانه در زمینه های رفاهی مشخص می شود بروز نمی کند. اکونومیسم می تواند در عرصۀ مبارزه سیاسی و نبردهای نظامی هم بروز کند. «اکونومیسم چپ» به معنی تقدیس و دنباله روی از حرکات رادیکال خودجوش در نافرمانی های مدنی و حتی در مبارزات قهرآمیز توده هاست؛ بی آنکه جایگاه و ارتباط این مبارزات را با استراتژی و نقشۀ عمومی یک انقلاب آگاهانۀ اجتماعی ترسیم کند.

** منظور از «تجدید نظر طلبان» یا رویزیونیست ها، نیروهایی است که با حفظ بعضی از قالب ها و ترم های مارکسیستی در محتوای علم انقلاب تجدید نظری اساسی می کنند و محتوا و اهدافی بورژوایی، اصلاح طلبانه و ضدمردمی را به جایش می نشانند.