انترناسیونال است نژاد انسان ها....
كوروش هخامنشی مد روز است.
صفی از روشنفكران و جوانان و عامه مردم خواهان«بازگشت به ریشه ها « هستند. این عكس العمل روحی/ ایدئولوژیك بخشهایی از جامعه ایران به سی و سه سال حاكمیت رژیم مذهبی است كه خود را وارث فتوحات صدر اسلام از جمله تسخیر سرزمین عجم معرفی میكند. امروز ملی گرایی و ایرانی گری شكلهای خاصی به خود گرفته است: حسرت دوران امپراتوری پارس را میخورند. آموزه های زرتشت را تقدیس میكنند. نماد فروهر به گردن میآویزند. گستردگی این افكار بازتاب شكست جمهوری اسلامی در عرصه فكرسازی و نشانۀ وجود یك خلاء ایدئولوژیك درجامعه است. كار به جایی رسیده كه احمدی نژاد و دار و دسته اش برای پر كردن این خلاء و سوار شدن بر افكار عمومی، پرچمدار دفاع از كوروش هخامنشی شده اند. می خواهند تمدن باستانی را با جریان اسلامی آشتی دهند. انگار نه انگار كه برای قرن ها، فاتحان مسلمان افتخار شكست و نابودی آن تمدن را در بوق و كرنا كرده بودند. حالا مردم را به شخصیت «ذوالقرنین » )صاحب دو شاخ یا كسی كه تاج شاخدار بر سر دارد( در قرآن رجوع میدهند و میگویند منظور همان كوروش بوده. شخصیتی كه از قرار « سه جنگ را درسه جهت جغرافیایی مختلف پیروز شد و هم خداپرست و موحد و رحیم بود و هم قاسم الجبارین! » البته این را زیرسبیلی در میكنند که«ذوالقرنین» یکی از پیامبران الهی معرفی شده است. هم زمان سلطنت طلبان شكست خورده و پان ایرانیستها و ملی گرایان متعصب از حكومت نكبت و كشتار و فریب مذهبی استفاده كرده و در بین مردمی كه از جمهوری اسلامی و ایدئولوژی مرتجعانه اش به تنگ آمد ه اند، نظرات آشكارا نژادپرستانه و عرب ستیزانه خود را زیر پرچم كوروش و تمدن پیش ازاسلام تبلیغ میكنند. رسانه های فارسی زبان غرب ومشخصا بی بی سی فارسی نیز از مساله كوروش و شكل دادن به افكار عمومی حول این مساله غافل نمانده اند. در برنامه ویژه نوروز 91 بی بی سی صحنه را طوری چید كه در یك رقابت انتخاباتی دمكراتیك به سبك كشورهای غربی، اكثر مخاطبان به خواست خود كوروش را به عنوان بزرگترین شخصیت ایران زمین برگزینند و او را در ذهن خود دوباره بر تخت پادشاهی بنشانند. این وسط ملغمه ای از تعبیر و تفسیر دلبخواهی از نقاط كور و تاریك تاریخ، و مخلوط كردن اسطوره و قصه با تاریخ مطرح می شود كه اگر با یك جو عقل و بدون تعصب آن ها را بررسی کنیم به پوچ بودنش پی میبریم. طوری حرف می زنند كه انگار مقولاتی مثل حقوق بشر یا صلح طلب بودن در 2500 سال پیش همان مفهوم و چارچوبی را داشته که امروز دارد. انگار كوروش عضو فدراسیون
بین المللی سازمان های حقوق بشر بوده و مساله قوانین و آزادیها و حقوق شهروندی را با دیدگاهی امروزی مطرح می كرده! میگویند كوروش صلح طلب بوده. معلوم نیست كه شاهان هخامنشی ازجمله كوروش كشورگشایی كرده اند یا نه؟ با ارتش و جنگ این را كرده اند یا نه؟ آیا قبلش برای حریفان خود پیغام و پسغام نمیفرستادند كه اگر تسلیم شدید كه هیچ ولی اگر نشدید دمار ازروزگارتان در می آوریم؟! !صلا كسی از خودش می پرسد كه هخامنشیان مدافع و نماینده كدام نظام اقتصادی و اجتماعی بودند؟ و این سلسله چه نقشی در استقرار نظام طبقاتی پدرسالار و کنار زدن نهایی جامعه مادر محور که کماکان نشانه هایی از نظام اشتراکی اولیه را با خود حمل میکرد، بازی کرد؟ بعضی ها كه با ارز شها و نهادهای مدرن آشنایی بیشتری دارند ما را به متن لوح های گلی به دست آمده در تخت جمشید رجوع میدهند. در تصور آن ها فرزندان كوروش در نقش سیاستمداران سوسیال دمكرات كشورهای اسكاندیناوی ظاهر می شوند! بر مبنای تفسیری كه از این لوح ها میكنند، شاهان هخامنشی ربطی به نظام برده داری كه در آن دوران تاریخی در بسیاری از جوامع منطقه فلات ایران و بین النهرین برقرار بود نداشتند. گویی امپراتوری آنها حالت یك جزیره را داشته. .یك تافته جدا بافته! می گویند در آنجا كارگران دستمزد می گرفتند پس برده داری و بیگاری معنا نداشته است. اختلاف دستمزد بین مرد و زن وجود نداشته است. بیمه بیكاری هم می دادند. حق مسافرت هم به هنگام انجام ماموریت ها پرداخت می شد. زنان در دوران بارداری حق ویژه میگرفتند. حتی حق و حقوق حیوانات هم رعایت می شد و به آن ها به نوعی حقوق میدادند.
این سوال پیش می آید كه فكر ایجاد چنین سیستم پیشرفته ای كه قرن ها جلوتر از زمانش بوده بر پایه كدام شرایط عینی، كدام پشتوانه مادی، می توانسته در ذهن شاهان هخامنشی نطفه ببندد؟ اگر چنین سیستمی وجود داشته و درحال كار كردن بوده و نه فقط پارسیان بلكه اهالی كشورهای تسخیر شده و تحت امپراتوری هخامنشی هم از آن راضی بود ه اند، پس چرا تداوم و گسترش پیدا نكرده است؟ چرا به صورت یك نمونه تاریخی مطلوب و قابل پیاده کردن در تاریخ نگاری های معاصر خود ثبت نشده است؟ ریشه های سقوط سلسله هخامنشی را كجا باید جست و جو كرد؟ آیا جامعه آن دوران مثل بقیه جوامع به دو بخش متخاصم حاكم و محكوم تقسیم شده بود یا نه؟ از كوروش كه حدود 500 سال پیش از میلاد مسیح زندگی میكرد جمله مشهوری به جای مانده كه به حد كافی گویا است: «رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد. چنانكه شبان نمی تواند از گله اش بیش از آنچه به آنها خدمت میكند بردارد، پادشاه نیز از شهرها و مردم همانقدر می تواند استفاده كند كه آن ها را خوشبخت میدارد. » آیا كسانی كه كوروش را ستایش میكنند و شیوه حكومت مداری اش را برای بهبود وضع جهان به حاكمان امروز توصیه میكنند حاضرند به رابط های كه كوروش مد نظر داشت تن بدهند؟ كوروش میگفت: من گله ام را بیشتر از آنچه كه لازم دارم نمی دوشم! آیا امروز در قرن بیست و یكم حاضرید در مقابل حاكمان امروزی گله باشید و دوشیده شوید؟ مگر جوهر رابطه قیم وار ولی فقیه با امت، یا رابطه شبانی كلیسا با پیروان مسیح و بقیه روابط مرید و مرادی و حاكم و محكومی جزاین است؟ روبنا و ذهنیت هر جامعه ای را ارزش ها و باورهای ایدئولوژیك به هم متصل میكند. نظا مهای اقتصادی اجتماعی كه بر بهره كشی انسان از انسان و ستمگری طبقاتی و جنسیتی و ملی و مذهبی و نژادی استوارند به ایدئولوژی سازی ارتجاعی از نوع قیم وار، شبانی – گله ای، حاكم و محكومی احتیاج دارند. حاكمان چنین نظام هایی به اصالت و حقانیت و پایداری این نوع رابطه، باور دارند.
منافع انسان های محروم و محكوم امروزی اما در چارچوب دیگری پاسخ خواهد گرفت. در دنیای امروز، تحت نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی، اگر قرار است دنبال «ریشه های خود» بگردیم باید به جای حركت عمودی و كاویدن هزاران سال پیش و تعبیر و تفسیرهای دلبخواه از تمدن های كهن، به طور افقی حركت كنیم. باید در جوامع گوناگون امروزی به دنبال هم سرنوشتان و هم طبق های های خود بگردیم. باید ارزش ها و معیارهای مشترك خود را درجنبشها و انقلا بهای واقعی و عمیق معاصر جست و جو كنیم. دوره ای بود که مبارزان راه کمونیسم به دنبال ریشه های خود در تاریخ باستان میگشتند و در مقابل شاهان و برده داران، رهبران قیام های بردگان نظیر اسپارتاکوس را به عنوان نماد و الگوی تاریخی خود معرفی میکردند. این کار در مقابل تاریخ تحریف شده و اسطوره سازی ها قابل فهم بود اما در اساس یک رجوع تاریخی بیهوده و عقبگرایانه را معنی میداد. درست همانطور كه رجعت به حكومت مادها ازسوی بخشی از روشنفكران كُرد و افتخاربه مناسبات و ساختار 4000 سال پیش به عنوان ریشۀ « ملت كرد» كاری بیهوده است و فقط به پر رنگ كردن جدایی و تفرقه در صفوف توده های تحت ستم و استثمار )از هرنژادی كه باشند و به هرزبانی كه سخن بگویند( كمك میكند. در نتیجۀ كاركرد نظام سرمایه داری حاكم بر جهان ، از حدود 200 سال پیش طبقه مدرن و پویایی پا به عرصه گذاشت. این طبقه جهانی، پرولتاریا نام دارد. مرزهای ملی و نژادی، اعضای این طبقه را در واحدهای جدا از هم جای داده است. زبان ها و رنگ ها و سابقه و تجربه مبارزاتی و چهره دشمنان بومی شان با هم تفاوت دارد. اما كل طبقه كارگر در یك خط تولید جهانی در ارتباط با هم كار می كند و ارزش می آفریند و با گسترش سرمایه در سطح بین المللی و جهش ها در روند «جهانی شدن»، صفوفش فشرده تر و گسترده تر و رنگارنگ تر می شود. این واقعیت پایه ای را كارل ماركس آموزگار و رهبر طبقه كارگر جهانی چنین بیان كرده است:
«کارگران میهن ندارند» و «كارگران هندی و انگلیسی به یكدیگر نزدیك ترند تا به سرمایه داران كشور خود.» رهایی واقعی طبقه جهانی در گرو جریان واحد انقلاب كمونیستی جهانی است. انقلاب سوسیالیستی در هر كشور در صورتی می تواند پیشروی كند و به هدف نهایی خود که نفی بهره كشی انسان و از انسان و هر شكلی از ستم است برسد كه جزیی از جریان ادامه دار و طولانی انقلاب جهانی كمونیستی باشد.
سعید سبکتکین
برگرفته از نشریه شماره 5 ویژه ماه مه 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر