چالش های جنبش دادخواهی
سولماز مرادی
خواست اجرای عدالت در مورد عاملان و آمران جنایات دهه 60،
همیشه یک عرصۀ مهم مبارزه و چالش فکری در جنبش دادخواهی بوده است. ستون فقرات این
جنبش را بازماندگان آن کشتارها تشکیل می دهند. از زمان خیزش سال 88 و به واسطۀ این
واقعیت که رهبران جنبش سبز خود از دست اندرکاران و شریکان کشتار دهه 60 بودند،
پرسش ها در مورد آن فاجعه در سطح عمومی تری مطرح شد. بسیاری از مردم منجمله از
صفوف همان جوانانی که خود را با جنبش سبز معنی می کردند رهبران شان را زیر سوال
کشیدند و در مورد مسئولیت های گذشته شان توضیح خواستند. بسیاری از کسانی که از آن
کشتارها چیزی نمی دانستند و یا بنا به ملاحظه کاری و ترس سکوت اختیار کرده بودند،
جرات گرفته و به سخن در آمدند. اما در این عرصه نیز، مثل هر جای دیگر، با فکرها و
گرایشات سیاسی متفاوتی روبرو هستیم. پیش از هر چیز باید گفت مسئول کشتار زندانیان
سیاسی، تمامیت جمهوری اسلامی فارغ از این جناح و آن جناح است. امروز بازجوها و
آدمکش های حرفه ای ِ آن جناحی که با تقلب انتخاباتی در سال 88 قدرتش را تحکیم کرد،
بیشرمانه در برابر اعتراضات بازماندگان کشتارهای دهۀ 06 می گویند: «بروید یقۀ
موسوی را بگیرید. ما آن زمان کاره ای نبودیم». وقتی از بازماندگان کسی ناچار
می شود پس از سال ها برای دریافت ورقۀ گواهی فوت به دادگاه انقلاب رجوع کند با این
پرسش حاج آقای کریه المنظر روبرو می شود که: «اِ..... چرا اونو کشتن؟ ما بودیم کسی
را به خاطر داشتن عقیده ای دیگر آزار نمی دادیم». (از دروغ های اینان همین بس که
امروز حتا مجوز برگزاری نماز فطر را به سنی مذهب ها نمی دهند چه برسد به ابراز
بی خدایی و عقاید کمونیستی). همین ها وقتی ورقۀ گواهی فوت اعدامی را صادر می کنند
در برابر «علت مرگ» می نویسند: «خفگی». منظورشان از خفگی مشخص کردن اعدام از طریق
به دار آویختن است. وقتی اعتراض می کنی، این پاسخ را می شنوی: «ما نمی توانیم برای
زندانیان عقیدتی مجازات دار را بنویسیم، باید بگوئیم خفگی». این ها برای مصون
ماندن از خشم مردم دروغ می گویند. پروندۀ مقامات این جناح و سابقه
جنایت کارانه شان برای مردم رو است، عملکردشان هم طی سال هایی که پست و مقام های
بلندمرتبه داشته اند نشان از ماهیت شان دارد. همه شان باید حساب پس بدهند. از
سوی دیگر برخی از مدت ها پیش در برابر شعار عادلانۀ «نه می بخشیم، نه فراموش
می کنیم» پیشنهاد وصله پینه شدۀ «می بخشیم؛ اما فراموش نمی کنیم» را داده اند. اول
از همه این نداهای «تسامح جویانه» از سوی افراد و نیروهایی از درون جمهوری اسلامی
به گوش رسید که در دهه 60 در پست های مهم امنیتی - اطلاعاتی و اجرایی قرار داشتند.
نباید گمان کرد که این ها «مصلح» شده اند. محتملا پیشنهاد «بخششی» که می دهند به
موقعیت خودشان مربوط است و یک حسابگری و دل نگرانی از این که در فردای تحولات
جامعه چه چیزی در انتظارشان خواهد بود. در غیر این صورت چرا شفاف نمی گویند چه
گذشت و نقش آن ها چه بود؟ باید از اصلاح طلبان حکومتی که از ما می خواهند «اشک ها
را بشوئیم. فراموش نکنیم، اما ببخشیم» پرسید چرا؟ چرا باید این نظام طبقاتی/ دینی
و گردانندگانش را که بهترین دختران و پسران این جامعه را به قتلگاه بردند تا مردم
را از نیروی آگاه محروم کنند، تا راه آیندۀ انقلابی را مسدود کنند، تا سالیان دراز
با استثمار و ستم، با جهل و خرافۀ دینی حکومت کنند و خفت بارترین مناسبات اجتماعی
را بر جامعه تحمیل کنند ببخشیم؟ مساله فقط این
نیست که آمران و عاملان آن جنایت ها شاکی خصوصی دارند. شاکی عمومی، جامعۀ آزادمنش
و پیشرو و مترقی فردا است. چرا که آن
جنایات جهت گیری و نحوۀ ادامۀ حیات جامعه را با نابودی سرمایه های فکری و نیروهای
انسانی ارزشمندش، با لگدمال کردن وجدان و ارزش هایش تعیین کرد. «ببخشیم» روی دیگر
سکۀ «اعدام باید گردد»ی است که بارها از زبان امت متعصب و جاهل حزب الله در
خیابان ها شنیده ایم. بر این «بخشش»، دورنمای انقلابی و منافع مردم و آگاهی و خرد
جمعی حاکم نیست. مردم را نسبت به روابط و تضادهای طبقاتی، و یا علل رفتارهای به
اصطلاح جنون آمیز حاکمان آگاه نمی کند. کمکی به ترسیم روابطی که باید در جامعۀ
نوین آینده در بین مردم برقرار شود نمی کند. کمکی به فهم جایگاه واقعی آنتاگونیسم
طبقاتی و محتوای قوانین و تصمیم گیری های حقوقی و جزایی در جامعۀ فردا نمی کند. پس
بهتر، معقول تر و عادلانه تر این است که نبخشیم و منتظر تشکیل دادگاهی مردمی در
فردای سرنگونی جمهوری اسلامی باشیم. متهمان در آن دادگاه می توانند پیشنهاد «فراموش
نکردن اما بخشیدن» را طرح کنند و این حق را دارند که از خود رفع اتهام کنند. حق
دارند وکیل داشته باشند و وکیل شان را خود انتخاب کنند؛ همان حقی که بستگان ما از
آن بی بهره بودند. حق دارند تفهیم اتهام شوند؛ همان حقی که به بستگان و یاران ما
داده نشد. بهترست «توبه» و «تقیه» نکنند که این چیزی نیست که می خواهیم بشنویم.
بهترست در برابر نظام انقلابی سوسیالیستی آینده تعظیم نکنند، مجیزگویی نکنند و
مسئولیت کارهای خود و نظام طبقاتی و دینی شان را به عهده بگیرند. قضاوت و تعیین
مجازات را بر اساس بررسی حقیقت به مردم بسپارند.اما از هم اکنون بگوییم که رفع
اتهام بسیار دشوار است. سخنی با بازماندگان آن کشتارهایک گرایش فکری در
میان برخی بازماندگان اینست که بیش از این که نگاه شان برای دادخواهی متوجه مردم
باشد به نهادهای بین المللی متوسل می شوند. شکی نیست که برای بلند کردن فریاد دادخواهی
و افشای جنایت های جمهوری اسلامی در مقیاسی وسیعتر می توان و باید از ابزار
نهادهای بین المللی استفاده کرد. اما این کار باید با قدرت، بیان حقیقت و دفاع از
حقیقت به پیش برود و نه با مظلوم نمایی. و یادمان نرود که این نهادهای بین المللی
همان هایی اند که در دهه 60 و هنگام وقوع فاجعۀ 76 به خاطر ملاحظات سیاسی لب از لب
باز نکردند و نظاره گر آن فجایع بودند. در میان عده ای از بازماندگان این گرایش
هست که رنگ و روی حقوق بشری به مطالبات خود بزنند و بستگان از دست رفتۀ خود را
شهروندانی مظلوم معرفی کنند و بگویند: «فرزندان ما کاری نکرده بودند. کسی را نکشته
بودند. بی گناه اعدام شدند. آن ها صرفا عقایدی داشتند، صرفا یک اعلامیه پخش کرده
بودند و....» این تفکر نادرست و دادخواهی ضعیف مرتبا توسط همان نهادهای بین المللی
که می خواهند مبارزه را از محتوای سیاسی و انقلابیش تهی کرده و بی رنگش کنند، توسط
اصلاح طلب های مغضوب، توسط باقیمانده های حزب توده و فدائیان اکثریت تقویت می شود
و به خورد مردم داده می شود. اولین اشکالش اینست که پروندۀ بسیاری از کمونیست ها و
انقلابیون را که در نبرد مسلحانه با رژیم در کردستان، در آمل و در پیکارهای خیابانی
کشته شدند از دایرۀ دادخواهی بیرون
می گذارد. با این تقسیم بندی، گروهی از مبارزان ضد رژیم شایستۀ دفاع هستند و گروهی
نیستند. این نوع از دادخواهی، پیشاپیش نام بخش بزرگی از مبارزان جان باخته و
شکنجه شده و حبس کشیده را از فهرست جنایت های جمهوری اسلامی حذف می کند و از همان
گام نخست باعث تضعیف جنبش دادخواهی می شود. رنج برگشت ناپذیری که بازماندگان متحمل
شدند، همبستگی و همدلی هر انسان دلسوز و شرافتمند را برمی انگیزد اما این ادعا
نامه های مظلوم نمایانه مبتنی بر واقعیت نیست. چرا که «آن ها» یعنی مادران،
پدران، خواهران، برادران، فرزندان و رفقای ما واقعا کاری کرده بودند. کسانی از بین
آنان دست به اسلحه بردند تا در مبارزه ای قهرآمیز حساب رژیم ضدمردمی را برسند.
برخی مقالات افشاگرانه نوشتند و اعلامیه پخش کردند. عده ای با سخنرانی ماهیت نظام
طبقاتی دینی را برای مردم روشن کردند. برخی سازمان دهندگان شوراهای کارگری و
دهقانی و تشکلات زنان و یا دانشجویان بودند. برخی روبروی دانشگاه بساط فروش
کتاب های آگاهی بخش کمونیستی به راه انداخته بودند و.... همگی (بی تفنگ یا با
تفنگ) به دنبال آگاه کردن مردم برای مبارزه و رهایی جامعه از چنگال دولت طبقاتی
واپسگرای اسلامی بودند. در این کار محق بودند و رژیم جمهوری اسلامی در آزار و
پیگرد و حبس و شکنجه و اعدام آنان ناحق بود.واقعیت اینست که ایران در دهۀ 60 عملا
درگیر یک جنگ داخلی شد. پیشروترین توده های مردم، پیشروترین مناطق کشور و
پیشروترین نیروهای سیاسی به دنبال در هم شکستن بندهای اسارت سیاسی و اقتصادی و
اجتماعی و فرهنگی بودند. می خواستند سرنوشت خود را به دست گیرند. انقلاب نکرده
بودند تا به عقب برگردند. پس در هر جا که امکان و فرصت یافتند کوشیدند نهادهای
قدرت مردمی را بسازند. جمهوری اسلامی اما رژیمی واپسگرا و نمایندۀ طبقۀ استثمارگری
بود که منافعش در تضاد کامل با منافع توده های مردم قرار داشت. ریشۀ خصومت ها و
درگیری های قهرآمیز اینجا بود. سرکوب و آزار و تلاش رژیم برای گسترش خفقان و
ارتجاع که از همان روز اول به قدرت رسیدنش آغاز شد از این خصومت طبقاتی بر می خاست.
جنگ عادلانۀ مردم کردستان و ترکمن صحرا، خیزش زحمتکشان عرب در خوزستان، مبارزۀ
عادلانه صدها هزار کارگر در سراسر کشور، مقاومت و مبارزۀ زنان علیه تحمیل قوانین
مردسالارانه و علیه حجاب اجباری، بازتاب همین رابطۀ قهرآمیز میان ستمگران حاکم با
ستمدیدگان بود. در بطن این جنگ داخلی، عزیزان مان (بی تفنگ یا با تفنگ) دست به
کاری زدند بزرگ و احترام برانگیز. پنهان کردن واقعیت، بی احترامی به آن «دریا
دلان» است.بی شک یاران ما اشتباهاتی داشتند،
ناپختگی ها و ندانم کاری هایی داشتند و این ها باید نقد و پژوهش شود تا مسیر رهایی
هموارتر گردد. اما به رغم ناپختگی ها آن ها پر شور و انقلابی در پی دنیایی بودند
بدون ستم و استثمار طبقاتی و برای این جان عزیز خود را از دست دادند. پس باید از
آن شور و جوشش و آرمان خواهی انقلابی یاد بگیریم، تجربیات مثبت آن ها را توشه راه
کنیم، اشتباهات سیاسی و عملی را نقد کنیم و مسیر را ادامه دهیم. دانش انقلابی
همراه با شور مبارزاتی چیزی است که امروز بیشتر از همیشه به آن نیاز داریم. به دست
آوردن رهایی هزینه می خواهد و از جنس جان. آیا آن ها در این باور اشتباه کردند؟
نه. هیچ اشتباهی نکردند.این حرف دوستانۀ ما با عزیزانی است که خیال می کنند
با اظهاراتی چون «بستگان ما کاری نکرده بودند» می توانند به عدالت دست یابند.
تاریخ نشان داده که هیچ وقت مظلوم نمایی راه به جایی نبرده است. بلکه برعکس.
اظهاریه و دفاع قاطعانه، بر اساس حقیقت (و عین حقیقت) همیشه می تواند جان و روان
مردم را تکان دهد و برانگیزاند. پس بیایید ایده ها و مبارزات جانباختگان کمونیست
را انتشار دهیم. شجاعانه به مردم بگوییم که برای رسیدن به جامعه ای کمونیستی
مبارزه می کردند، می خواستند چرخ نظام ستم و استثمار چندین هزارساله را از کار
بیندازند. هدفشان رهایی مردم ستمدیده بود و در این راه جان گرانبهای خود را بیهوده
از دست ندادند.
بر گرفته از نشريه آتش شماره 9
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر